۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

جوش ذوقم خوش‌نشین کشور میخانه‌ام
موج فیضم خانه‌زاد ساغر و پیمانه‌ام

می‌زنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک
موجه گرداب را ماند مصیبت خانه‌ام

باز در دارالشفای تب گدایی می‌کنم
کز مسیح آنجا افغان خیزد که من دیوانه‌ام

دزدم از جیب صبا خاکستر منصور را
تا مگر طوری شد زین نور ایمن خانه‌ام

تیره روزیهای طالع‌بین که از بس کسم
هر شب افروزد چراغی باد در کاشانه‌ام

هیچ گه جغدی صلای کلبه خویشم نزد
روزگاری شد که سرگردان این ویرانه‌ام

بیخودم نی ازگل آگاهم فصیحی نه ز شمع
این قدر دانم که گه بلبل گهی پروانه‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.