۹۶ بار خوانده شده
ما ز مادر داغ بر دل خاک بر سر زادهایم
همچو طفل غنچه در دامان نشتر زادهایم
نام ما مردود عالم روزی ما خون دل
ما وغم گویا به یک طالع ز مادر زادهایم
شستهایم از دل به خون عافیت نقش مراد
ما همان دم کاندرین نه طاق ششدر زادهایم
اشک یعقوبیم و از خون جگر جوشیدهایم
آه مجنونیم و از دریای آذر زادهایم
از سراب تلخکامی تشنه لب خواهیم مرد
ما که همچون موج در دامان کوثر زادهایم
در گلستان که هر خارش پیمبر زادهست
میوه هیچیم ما وز نخل بیبر زادهایم
شعله شوقیم و از دلهای خونین سر زده
غیر پندارد فصیحی ما ز اخگر زادهایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
همچو طفل غنچه در دامان نشتر زادهایم
نام ما مردود عالم روزی ما خون دل
ما وغم گویا به یک طالع ز مادر زادهایم
شستهایم از دل به خون عافیت نقش مراد
ما همان دم کاندرین نه طاق ششدر زادهایم
اشک یعقوبیم و از خون جگر جوشیدهایم
آه مجنونیم و از دریای آذر زادهایم
از سراب تلخکامی تشنه لب خواهیم مرد
ما که همچون موج در دامان کوثر زادهایم
در گلستان که هر خارش پیمبر زادهست
میوه هیچیم ما وز نخل بیبر زادهایم
شعله شوقیم و از دلهای خونین سر زده
غیر پندارد فصیحی ما ز اخگر زادهایم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.