۱۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

چندم ای اشک به تاراج محبت خیزی
پی خونریزی ارباب ملامت خیزی

ای اجل بر سر بالین من آیی ترسم
که به امید نشینی و به حسرت خیزی

پای دل بوسم و گویم که مبادا در حشر
تا که از زخم ملامت به سلامت خیزی

تو پس زانوی رشک ای دل و او پهلوی غیر
نشود گر تو ازین حلقه صحبت خیزی

نشئه‌ی درد فصیحی به دلت باد حرام
از غم آباد بلا گر به سلامت خیزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.