۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲

گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی
از صومعه دل میل نکردی به کنشتی

خرم دل آن کس که میسر شود او را
یاری و صراحی شراب و لب کشتی

گو بر سر خم می گلنار بمانید
سازید چو ا زخاک من غمزده خشتی

گر ره به سر کوی تو بردی دل زاهد
سودای بهشت و هوس حور بهشتی

ما را نرسیدی شرف عشق به عالم
کردست قضا در گل آدم نسرشتی

بر مهر تو دارم دل و غمهای رقیبان
حیف است که همخانه خوبی شده زشتی

جز نقش خیال تو نبودی به ضمیرش
هر شعر که صوفی ستم دیده نوشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.