۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹ - طارم خضرا

در کرب و بلا خواندند، چون سید بطحارا
کوفی ز ره تلبیس، آن شافع فردا را

بستند به رویش آب، آن قوم شرر افروزا
کردند دریغ از وی، مهریهٔ زهرا را

کشتند لب تشنه، او را به لب دریا
از خون تنش کردند، رنگین رخ صحرا را

شمر از ره کین ببرید، از تن ز قفایش سر
بر خاک سیه افکند، آن سرو دل آرا را

خولی سر آن سرور، در مطبخ خود جا داد
بنهاد به خاکستر، آن چهرهٔ زیبا را

از پای درآوردند، نخل قد اکبر را
مجنون ز غمش کردند، دل سوخته لیلا را

آغشته به خون کردند، آن قامت دلجو را
پژمرده ز کین کردند، آن لالهٔ حمرا را

سردار سپاه دین، عباس غضنفر فر
شیری که ز هم بدرید، قلب صف اعدا را

دردا که جدا کردند، دست از بدنش آخر
کردند ز خون رنگین، ماه رخ سقا را

در طشت طلا در شام، آزرد یزید از چوب
لعلی که خجل ز اعجاز، می کرد مسیحا را

آتش به خیام او، از قهر زدند اعدا
کز دود سیه کردند، این طارم خضرا را

کردند زکین غارت، اسباب خیامش را
بازو به رسن بستند، صدیقهٔ صغرا را

زن های حریمش را، بردند زر و زیور
کردند دل افسرده، انسیهٔ حورا را

ای شیر خدا بگذار، پایی ز نجف بیرون
در کرب وبلا بنگر، این محشر کبری را

« ترکی » به عزا می کوش، در ماتم شاه دین
امروز اگر خواهی، آسایش فردا را

خواهی که از این درگاه، بی فیض نمانی تو
زنهار مده از دست، این دولت عظمی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸ - هلال ماه ماتم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰ - سوز عطش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.