شمارهٔ ۷

در عدم آئینه بودم روی یار خویش را
دادمی در جان و دل منزل نگار خویش را

خویش را کردم بصورت چون گدا، زان رو فزود
بختم از شاهان بمعنی اعتبار خویش را

در حریم یار نپسندم شود محرم رقیب
کی دهد صیاد، بر دشمن شکار خویش را

ساقیا در آب بسته آتش سیال ریز
بشکنم تا از یکی ساغر خمار خویش را

شاهباز عالم قدسم نیم زین خاکدان
آشیان زین پس کنم دار و دیار خویش را

آستین از پیش اشک دیده بر گیرم اگر
رشک جیحون می کنم از خون کنار خویش را

در شعار جنگ می باشند مردم روز و شب
لیک من صلح و صفا کردم شعار خویش را

لوک مست سر قطارم باردار و خار خوار
زان نهادم د رکف جانان مهار خویش را

هر بهاری را خزانی هست «حاجب » در قفا
من به عالم بی خزان بینم بهار خویش را
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.