شمارهٔ ۱۴
اگر ای حریف جوئی به صفای دل خدا را
بنشین به عرش وحدت بنگر جمال ما را
تو اگر خداپرستی به خود آ، ز کبر و مستی
نپرست اگر توانی ز، ره هوس هوی را
هله ای حریف رندان بگذر، ز مستمندان
بشناس اگر توانی سر کوچه وفا را
چو ز کوی لاگذشتی برسی به ملک الا
تو بلا ندیده داری سر دولت ولا را
پی دفع جند دجال و برفع جیش شیطان
تو که موسی آفرینی بفکن ز کف عصا را
چو حیات جاودانی طلبی ز حق طلب کن
که دهند قد سیانت به جهان دلا صلا را
به طواف کعبه دل چو میان جان ببستی
بطلب ز طبع «حاجب» می بیغش صفا را
بنشین به عرش وحدت بنگر جمال ما را
تو اگر خداپرستی به خود آ، ز کبر و مستی
نپرست اگر توانی ز، ره هوس هوی را
هله ای حریف رندان بگذر، ز مستمندان
بشناس اگر توانی سر کوچه وفا را
چو ز کوی لاگذشتی برسی به ملک الا
تو بلا ندیده داری سر دولت ولا را
پی دفع جند دجال و برفع جیش شیطان
تو که موسی آفرینی بفکن ز کف عصا را
چو حیات جاودانی طلبی ز حق طلب کن
که دهند قد سیانت به جهان دلا صلا را
به طواف کعبه دل چو میان جان ببستی
بطلب ز طبع «حاجب» می بیغش صفا را
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.