شمارهٔ ۴۳

بسته زلف چو زنجیر تو بس شیر نر است
خسته چشم تو بس آهوی دشت تتراست

ابرویت سخت کمان است بر و مژگان بر
پیش این تیر و کمان سینه عالم سپر است

درج یاقوت لب لعل تو ای در سمین
هست درجی که در او درج دو رشته کمر است

زاده هفت آب و چار امی نی نی از انک
امهاتند تو را دختر و آبا پسر است

سه موالید نواده تو از آنند یقین
زاده هر پسر و دختر فرخ سیر است

غیر بتگر که بود مادر، بت یا پدرش
توئی آن بت که هنر مادر و علمت پدر است

هر شجر را ثمری باید اگر نه حطب است
شخص بی علم و هنر چون شجر بی ثمر است

از قدم شمس و قمر این سفری آن حضری است
بنگر این شمس و قمر وش به زمین نوسفر است

سرور آنست سر افراخته بر در نایند
درگهت سجده گه اینهمه بی پا و سر است

علم صلح برافراشته با پرچم عدل
سایه اش تا، به ابد بر سر هر خشک و تر است

بی هنر را تو مدان کامل و فرزانه و راد
«حاجب » واجب ما مایل اهل هنر است
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.