۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

بسته زلف چو زنجیر تو بس شیر نر است
خسته چشم تو بس آهوی دشت تتراست

ابرویت سخت کمان است بر و مژگان بر
پیش این تیر و کمان سینه عالم سپر است

درج یاقوت لب لعل تو ای در سمین
هست درجی که در او درج دو رشته کمر است

زاده هفت آب و چار امی نی نی از انک
امهاتند تو را دختر و آبا پسر است

سه موالید نواده تو از آنند یقین
زاده هر پسر و دختر فرخ سیر است

غیر بتگر که بود مادر، بت یا پدرش
توئی آن بت که هنر مادر و علمت پدر است

هر شجر را ثمری باید اگر نه حطب است
شخص بی علم و هنر چون شجر بی ثمر است

از قدم شمس و قمر این سفری آن حضری است
بنگر این شمس و قمر وش به زمین نوسفر است

سرور آنست سر افراخته بر در نایند
درگهت سجده گه اینهمه بی پا و سر است

علم صلح برافراشته با پرچم عدل
سایه اش تا، به ابد بر سر هر خشک و تر است

بی هنر را تو مدان کامل و فرزانه و راد
«حاجب » واجب ما مایل اهل هنر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.