۱۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

عمر عزم بی‌وفایی می‌کند
روز و شب مشق جدایی می‌کند

می‌گریزد عقل از میدان عشق
باز، در ما، خودستایی می‌کند

مست و مخمور است زاهد روز و شب
باز عرض خودستایی می‌کند

هرکه در مسجد رود بیند به چشم
کور و روی رهنمایی می‌کند

درگه پیر مغان می‌بوس از آنک
شاه در این در گدایی می‌کند

این دلیری بین که آن زیبا صنم
از جهانی دلربایی می‌کند

بنده پیر خرابات از غلو
بر همه عالم خدایی می‌کند

دیو، را مشروطه چون برداشت بند
چون سلیمان خودستایی می‌کند

طفلک نادان نارس را ببین
دعوی علم رسایی می‌کند

عشوه دنیا مخر کاین نوعروس
زود ترک آشنایی می‌کند

هست پست افتاده پس ماندگان
ادعای پیشوایی می‌کند

دشمن بدخواه و بی‌کردار ما
بی‌حجابی، بی‌حیایی می‌کند

پای نه بر چرخ کان دهقان پیر
بره و گاوت فدایی می‌کند

طبع «حاجب» بحر و فلکش فکرت است
خوب فهمش ناخدایی می‌کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.