۱۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

بسکه کرد آه وفغان در حسرت گل عندلیب
غنچه را شد چاک بر تن جامه صبر و شکیب

دل بکند از شاخ طوبی و گل جنت نخواست
یکنظر هرکو بدید آن حسن خوب دلفریب

بگسلد گر رشته عمرم سراسر چون اجل
نگسلد آن عهد و پیمانیکه بستم با حبیب

ناله کردن گرچه پیشت شیوه عشاق نیست
کی توانم کرد پنهان درد خود را از طبیب

تا شدم مهمان عشقت هست بر خوان فلک
هر شبم قرص قمر نان، خوشه پروین زبیب

ملک دل شد گر چه از غوغای خیل غم خراب
میرسد شاهی که آبادش نماید عنقریب

شادباش و غم مخور از بخت نافرمان که هست
هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب

کی بود اندیشه اش از قسمت خوان فراق
آنکه چون نور علی وصل تواش باشد نصیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.