هوش مصنوعی:
متن بالا روایتی تاریخی از وقایع مربوط به سپاه سالار غازی، سعید صرّاف، و وزیر حسنک است. در بخشی از متن، به اقدامات سپاه سالار غازی در بلخ و سمنگان اشاره شده و سپس به سرنوشت سعید صرّاف پرداخته شده که فریب خورد و به همراه اربابش نابود شد. در ادامه، به آشفتگی وزیر حسنک اشاره شده که به دلیل رفتارهای نادرست در جوانی و بیاحتیاطی در گفتار، مورد خشم سلطان قرار گرفت و توسط بو سهل زوزنی تحقیر شد. متن با انتقاد از رفتار بو سهل و تأکید بر اهمیت عفو و بزرگواری در قدرت پایان مییابد.
رده سنی:
16+
متن شامل موضوعات تاریخی و سیاسی پیچیده، انتقادهای اجتماعی، و مفاهیم اخلاقی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و آگاهی از زمینههای تاریخی دارد. همچنین، برخی مفاهیم مانند فریب، تحقیر، و انتقام ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامناسب باشد.
بخش ۲۴ - آشفته شدن کار وزیر حسنک
و سلطان منشوری فرستاد بنام سپاه سالار غازی بولایت بلخ و سمنگان، و کسان وی آنرا ببلخ بردند بزودی تا بنام وی خطبه کنند.
و کارها پیش گرفتند، و سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی میرفت. و پدریان را نیک از آن درد میآمد و میژکیدند و آخر بیفگندندش، چنانکه بیارم پس از این. و سعید صرّاف کدخدای غازی بآسمان شد و لکلّ قوم یوم . و الحق نه نازیبا بود در کار، امّا یک چیز خطا کرد که او را بفریفتند تا بر خداوندش مشرف باشد و فریفته شد بخلعتی و ساخت زر که یافت، این مشرفی بکرد و خداوندش در دلو شد و او نیز. و چاکرپیشه را پیرایه بزرگتر راستی است.
و از پس برافتادن سپاه سالار غازی، سعید در آسیای روزگار بگشت و خاست و افتاد و بر شغل بود و نبود تا بعد العزّ و الرّفعة صار حارس الدّجلة . اکنون در سنه خمسین بمولتان است در خدمت خواجه عمید عبد الرزاق که چند سال است که ندیمی او میکند بیغوله و دم قناعتی گرفته . و شمایان را ازین اخبار تفصیلی دارم سخت روشن، چنانکه آورده آید، ان شاء اللّه تعالی .
و کار وزیر حسنک آشفته گشت که بروزگار جوانی ناکردنیها کرده بود و زبان نگاه ناداشته و این سلطان بزرگ محتشم را خیر خیر بیازرده. و شاعر نیکو میگوید، شعر:
احفظ لسانک لا تقول فتبتلی
انّ البلاء موکّل بالمنطق
و دیگر در باب جوانان بغایت نیکو گفته است، شعر:
انّ الامور اذ الاحداث دبّرها
دون الشّیوخ تری فی بعضها خللا
و از بو علی اسحق شنودم، گفت: بو محمد میکائیل گفتی «چه جای بعض است که فی کلّها خللا .» و وزیر بو سهل زوزنی با وزیر حسنک معزول سخت بد بود که در روزگار وزارت بر وی استخفافها کردی، تا خشم سلطان را بر وی دائمی میداشت و ببلخ رسانید بدو آنچه رسانید. اکنون بعاجل الحال بو سهل فرمود تا وزیر حسنک را به علی رایض سپردند که چاکر بو سهل بود، تا او را بخانه خویش برد و بدو هر چیزی رسانید از انواع استخفاف. و بو سهل زوزنی را در آنچه رفت، مردمان در زبان گرفتند و بد گفتند که مردمان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست یافتند، نیکویی کردند که آن نیکویی بزرگتر از استخفاف باشد، و العفو عند القدرة سخت ستوده است و نیز آمده است در امثال که گفتهاند: اذا ملکت فأسجع، اما بو سهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش کرد بمکافات، نه بو سهل ماند و نه حسنک. و من این فصول از آن جهت راندم که مگر کسی را بکار آید.
و کارها پیش گرفتند، و سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی میرفت. و پدریان را نیک از آن درد میآمد و میژکیدند و آخر بیفگندندش، چنانکه بیارم پس از این. و سعید صرّاف کدخدای غازی بآسمان شد و لکلّ قوم یوم . و الحق نه نازیبا بود در کار، امّا یک چیز خطا کرد که او را بفریفتند تا بر خداوندش مشرف باشد و فریفته شد بخلعتی و ساخت زر که یافت، این مشرفی بکرد و خداوندش در دلو شد و او نیز. و چاکرپیشه را پیرایه بزرگتر راستی است.
و از پس برافتادن سپاه سالار غازی، سعید در آسیای روزگار بگشت و خاست و افتاد و بر شغل بود و نبود تا بعد العزّ و الرّفعة صار حارس الدّجلة . اکنون در سنه خمسین بمولتان است در خدمت خواجه عمید عبد الرزاق که چند سال است که ندیمی او میکند بیغوله و دم قناعتی گرفته . و شمایان را ازین اخبار تفصیلی دارم سخت روشن، چنانکه آورده آید، ان شاء اللّه تعالی .
و کار وزیر حسنک آشفته گشت که بروزگار جوانی ناکردنیها کرده بود و زبان نگاه ناداشته و این سلطان بزرگ محتشم را خیر خیر بیازرده. و شاعر نیکو میگوید، شعر:
احفظ لسانک لا تقول فتبتلی
انّ البلاء موکّل بالمنطق
و دیگر در باب جوانان بغایت نیکو گفته است، شعر:
انّ الامور اذ الاحداث دبّرها
دون الشّیوخ تری فی بعضها خللا
و از بو علی اسحق شنودم، گفت: بو محمد میکائیل گفتی «چه جای بعض است که فی کلّها خللا .» و وزیر بو سهل زوزنی با وزیر حسنک معزول سخت بد بود که در روزگار وزارت بر وی استخفافها کردی، تا خشم سلطان را بر وی دائمی میداشت و ببلخ رسانید بدو آنچه رسانید. اکنون بعاجل الحال بو سهل فرمود تا وزیر حسنک را به علی رایض سپردند که چاکر بو سهل بود، تا او را بخانه خویش برد و بدو هر چیزی رسانید از انواع استخفاف. و بو سهل زوزنی را در آنچه رفت، مردمان در زبان گرفتند و بد گفتند که مردمان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست یافتند، نیکویی کردند که آن نیکویی بزرگتر از استخفاف باشد، و العفو عند القدرة سخت ستوده است و نیز آمده است در امثال که گفتهاند: اذا ملکت فأسجع، اما بو سهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش کرد بمکافات، نه بو سهل ماند و نه حسنک. و من این فصول از آن جهت راندم که مگر کسی را بکار آید.
تعداد ابیات: ۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۳ - پیام امیر به خوارزمشاه دربارهٔ علی
گوهر بعدی:بخش ۲۵ - نصیحت بونصر به امیر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.