هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از جدایی و دوری از عزیزان و دوستانش شکایت میکند و از شرایط سخت و ناگوار زندگی خود مینالد. او از طبیعت و عناصر آن مانند باغ، گلها، آفتاب و غیره به عنوان نمادهایی برای بیان احساسات خود استفاده میکند. شاعر همچنین از دشمنان و مشکلاتی که با آنها مواجه شده است، سخن میگوید و از وضعیت دشوار خود در مواجهه با این مشکلات ابراز ناراحتی میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند جدایی، درد و رنج، و مواجهه با دشمنان ممکن است برای سنین پایینتر سنگین و ناراحتکننده باشد. بنابراین، این متن برای افراد 16 سال به بالا مناسب است که توانایی درک و تحلیل مفاهیم پیچیدهتر را دارند.
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - با من چگونه بودی و بی من چگونهای؟
ای لاوهور ویحک بی من چگونهای
بیآفتاب روشن، روشن چگونهای
ای باغ طبع نظم من آراسته ترا
بیلاله و بنفشه و سوسن چگونهای
ناگه عزیز فرزند از تو جدا شده است
با درد او به نوحه و شیون چگونهای
بر پای من دو بند گران است چون تنی
بیجان شده، تو اکنون بیتن چگونهای
نفرستیم پیام و نگویی به حسن عهد:
«کاندر حصار بسته چو بیژن چگونهای
گر در حضیض برکشدت باژگونه بخت
از اوج برفراخته گردن چگونهای
ای تیغ اگر نیام به حیلت نخواستی
در درکهای برهنه چو سوزن چگونهای
در هیچ حمله هرگز نفکندهای سپر
با حملهٔ زمانهٔ توسن چگونهای
باشد ترا ز دوست یکایک تهی کنار
با دشمن نهفته به دامن چگونهای
از زهر مار و تیزی آهن بود هلاک
با مار حلقه گشته ز آهن چگونهای
از دوستان ناصح مشفق جدا شدی
با دشمنان ناکس ریمن چگونهای
در باغ نوشکفته نرفتی همی به گرد
در نیم رفته دمگه گلخن چگونهای
آباد جای نعمت نامد ترا به چشم
محنت زده به ویران معدن چگونهای
ای بوده بام و روزن تو چرخ و آفتاب
در سمج تنگ بیدر و روزن چگونهای
ای جره باز دشت گذار شکار دوست
بسته میان تنگ نشیمن چگونهای
با ناز دوست هرگز طاقت نداشتی
امروز با شماتت دشمن چگونهای
ای دم گرفته زندان گشته مقام تو
بیدل گشاده طارم و گلشن چگونهای
من مرغزار بودم و تو شیر مرغزار
با من چگونه بودی و بیمن چگونهای»
بیآفتاب روشن، روشن چگونهای
ای باغ طبع نظم من آراسته ترا
بیلاله و بنفشه و سوسن چگونهای
ناگه عزیز فرزند از تو جدا شده است
با درد او به نوحه و شیون چگونهای
بر پای من دو بند گران است چون تنی
بیجان شده، تو اکنون بیتن چگونهای
نفرستیم پیام و نگویی به حسن عهد:
«کاندر حصار بسته چو بیژن چگونهای
گر در حضیض برکشدت باژگونه بخت
از اوج برفراخته گردن چگونهای
ای تیغ اگر نیام به حیلت نخواستی
در درکهای برهنه چو سوزن چگونهای
در هیچ حمله هرگز نفکندهای سپر
با حملهٔ زمانهٔ توسن چگونهای
باشد ترا ز دوست یکایک تهی کنار
با دشمن نهفته به دامن چگونهای
از زهر مار و تیزی آهن بود هلاک
با مار حلقه گشته ز آهن چگونهای
از دوستان ناصح مشفق جدا شدی
با دشمنان ناکس ریمن چگونهای
در باغ نوشکفته نرفتی همی به گرد
در نیم رفته دمگه گلخن چگونهای
آباد جای نعمت نامد ترا به چشم
محنت زده به ویران معدن چگونهای
ای بوده بام و روزن تو چرخ و آفتاب
در سمج تنگ بیدر و روزن چگونهای
ای جره باز دشت گذار شکار دوست
بسته میان تنگ نشیمن چگونهای
با ناز دوست هرگز طاقت نداشتی
امروز با شماتت دشمن چگونهای
ای دم گرفته زندان گشته مقام تو
بیدل گشاده طارم و گلشن چگونهای
من مرغزار بودم و تو شیر مرغزار
با من چگونه بودی و بیمن چگونهای»
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - پستی گرفت همت من زین بلند جای
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - از این حزین تنگدل بندی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.