هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر به ستایش یک شخصیت برجسته (احتمالاً یک حاکم یا عالم دینی) میپردازد. شاعر از فضایل اخلاقی، دانش، قدرت و تأثیرگذاری این شخصیت سخن میگوید و او را به عنوان منبع ثبات دولت و دین معرفی میکند. همچنین، شاعر از قدرت و حکمت این شخصیت در مواجهه با مشکلات و حوادث سخن میگوید و او را به عنوان نجاتدهنده و الگویی برای دیگران توصیف میکند.
رده سنی:
16+
این متن به دلیل استفاده از مفاهیم عمیق فلسفی، دینی و ادبی، و همچنین به کارگیری زبان و اصطلاحات پیچیدهی شعری، برای مخاطبانی مناسب است که از دانش و درک کافی برای تحلیل و تفسیر چنین متونی برخوردار باشند. نوجوانان و بزرگسالان با پیشینهی ادبی و فرهنگی میتوانند بهتر با این متن ارتباط برقرار کنند.
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در مدح قاضی حمیدالدین بلخی
صدری که ازو دولت و دین جفت ثباتست
آن خواجهٔ شرعست که سلطان قضاتست
آن عقل مجرد که وجود به کمالش
هم قاعده جنبش وهم اصل ثباتست
از نسبت او دولت ودین هر دو حمیدند
این دانم وآن ذات که داند که چه ذاتست
اوصافت بزرگیش چه اصلی و چه مالیست
کان را همه اوصاف فلک فرع و زکاتست
گردون ز کفایت به کف آورد رکابش
آری چکند کسب شرف کار کفاتست
طوفان حوادث اگرآفاق بگیرد
بر سدهٔ او باش که جودی نجاتست
ای آنکه جهت پایهٔ جاه تو نیابد
ذات تو جهانیست که بیرون ز جهاتست
ای قبله احرار جهان خدمت میمونت
در ذمت احرار چو صوم است و صلوتست
تو کعبهٔ آمالی و ز قافلهٔ شکر
هر جا که رود ذکر تو گویی عرفاتست
گر دست به شطرنج خلاف تو برد چرخ
در بازی اول قدرش گوید ماتست
در خدمت میمون تو گو راه وفا رو
آنرا که ز سیلی قدر بیم وفاتست
ای کلک گهربار تو موصوف به وصفی
کان معجزهٔ جملهٔ اوصاف وصفاتست
آتش که بر او آب شود چیره بمیرد
وین حکم نه حکمیست که محتاج ثقاتست
کلک تو شهابیست که هرگزبنمیرد
گرچه فلکش دجله و نیلست وفراتست
فرخنده قدوم تو که کمتر اثری زو
تمکین ولاتست و مراعات رعاتست
اقبال جناب تو مرا نشو و نما داد
ابرست قدوم تو و اقبال نباتست
من بنده چنان کوفتهٔ حادثه بودم
گفتی که عظامم زلگدکوب رفاتست
بوسیدن دست تو درآورد به من جان
در قلزم دست تو مگر آب حیاتست
تا مقطع دوران فلک را به جهان در
هر روز به توقیع دگرگونه براتست
بادا به مراد تو چه تقدیر و چه دوران
تا بر اثر نعش فلک دور بناتست
این خدمت منظوم که در جلوهٔ انشاد
دوشیزهٔ شیرین حرکات و سکناتست
زان راوی خوشخوان نرسانید به خدمت
کز شعر غرض شعر نه آواز رواتست
آن خواجهٔ شرعست که سلطان قضاتست
آن عقل مجرد که وجود به کمالش
هم قاعده جنبش وهم اصل ثباتست
از نسبت او دولت ودین هر دو حمیدند
این دانم وآن ذات که داند که چه ذاتست
اوصافت بزرگیش چه اصلی و چه مالیست
کان را همه اوصاف فلک فرع و زکاتست
گردون ز کفایت به کف آورد رکابش
آری چکند کسب شرف کار کفاتست
طوفان حوادث اگرآفاق بگیرد
بر سدهٔ او باش که جودی نجاتست
ای آنکه جهت پایهٔ جاه تو نیابد
ذات تو جهانیست که بیرون ز جهاتست
ای قبله احرار جهان خدمت میمونت
در ذمت احرار چو صوم است و صلوتست
تو کعبهٔ آمالی و ز قافلهٔ شکر
هر جا که رود ذکر تو گویی عرفاتست
گر دست به شطرنج خلاف تو برد چرخ
در بازی اول قدرش گوید ماتست
در خدمت میمون تو گو راه وفا رو
آنرا که ز سیلی قدر بیم وفاتست
ای کلک گهربار تو موصوف به وصفی
کان معجزهٔ جملهٔ اوصاف وصفاتست
آتش که بر او آب شود چیره بمیرد
وین حکم نه حکمیست که محتاج ثقاتست
کلک تو شهابیست که هرگزبنمیرد
گرچه فلکش دجله و نیلست وفراتست
فرخنده قدوم تو که کمتر اثری زو
تمکین ولاتست و مراعات رعاتست
اقبال جناب تو مرا نشو و نما داد
ابرست قدوم تو و اقبال نباتست
من بنده چنان کوفتهٔ حادثه بودم
گفتی که عظامم زلگدکوب رفاتست
بوسیدن دست تو درآورد به من جان
در قلزم دست تو مگر آب حیاتست
تا مقطع دوران فلک را به جهان در
هر روز به توقیع دگرگونه براتست
بادا به مراد تو چه تقدیر و چه دوران
تا بر اثر نعش فلک دور بناتست
این خدمت منظوم که در جلوهٔ انشاد
دوشیزهٔ شیرین حرکات و سکناتست
زان راوی خوشخوان نرسانید به خدمت
کز شعر غرض شعر نه آواز رواتست
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در صفت خزان و مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - در مدح خاقان اعظم پیروزشاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.