هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در وصف شخصیتی بلندمرتبه و با عظمت سروده شده است. شاعر با استفاده از تشبیهات و استعارات زیبا، عظمت و بزرگی این شخصیت را توصیف میکند. او از عناصر طبیعی مانند خورشید، آسمان، ابر و باد برای بیان جایگاه رفیع این شخصیت استفاده میکند. همچنین، شاعر به قدرت و نفوذ این شخصیت در جهان و تأثیر او بر قضا و قدر اشاره میکند. در نهایت، شاعر بیان میکند که اسرار عالم تنها با مطالعه و تفکر در مورد این شخصیت آشکار میشود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از تشبیهات و استعارات پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد. بنابراین، این متن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است.
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح پیروزشاه عادل
ای شمس دین و شمس فلک آسمان تو
ای صدر ملک و صدر جهان آستان تو
ای چرخ پست همبر رای رفیع تو
وی ابر زفت همبر بذل بنان تو
آرام خاک تابع پای رکاب تست
تعجیل باد والهٔ دست و عنان تو
اسباب دهر دادهٔ دست سخای تو
اشکال عقل سخرهٔ کشف و بیان تو
ذات مقدس تو جهانیست از کمال
یک جزو نیست کل کمال از جهان تو
گر لامکان روا بودی جای هیچکس
از قدر و از مکان تو بودی مکان تو
ور بر قضا روان شودی امر هیچکس
راه قضا ببستی امر روان تو
رازی که از زمانه نهان داشت آسمان
راند در این زمانه همی بر زبان تو
گر با زمانه کلک تو گوید که در زمین
منظور کیست حکم قضا گوید آن تو
اسرار عالمش به حقیقت شود یقین
هرکو کند مطالعهٔ لوح گمان تو
مریخ رابه خنجر تو سرزنش کند
گر دیدهٔ سپهر ببیند سنان تو
شکل هلال و بدر ز تاثیر شمس نیست
این هست عکس جام تو وان ظل خوان تو
جوزا به پیش طالع سعدت کمر ببست
چون دست تو شده است مگر بر میان تو
واندر مراتب هنر ابنای ملک را
آیین وسان دگر شد از آیین وسان تو
بر ذروهٔ وجود رساند خدنگ خویش
شست شهاب اگر به کف آرد کمان تو
تا شاخ را ز باد صبا تربیت بود
بیخ فنا برآمده از بوستان تو
ای صدر ملک و صدر جهان آستان تو
ای چرخ پست همبر رای رفیع تو
وی ابر زفت همبر بذل بنان تو
آرام خاک تابع پای رکاب تست
تعجیل باد والهٔ دست و عنان تو
اسباب دهر دادهٔ دست سخای تو
اشکال عقل سخرهٔ کشف و بیان تو
ذات مقدس تو جهانیست از کمال
یک جزو نیست کل کمال از جهان تو
گر لامکان روا بودی جای هیچکس
از قدر و از مکان تو بودی مکان تو
ور بر قضا روان شودی امر هیچکس
راه قضا ببستی امر روان تو
رازی که از زمانه نهان داشت آسمان
راند در این زمانه همی بر زبان تو
گر با زمانه کلک تو گوید که در زمین
منظور کیست حکم قضا گوید آن تو
اسرار عالمش به حقیقت شود یقین
هرکو کند مطالعهٔ لوح گمان تو
مریخ رابه خنجر تو سرزنش کند
گر دیدهٔ سپهر ببیند سنان تو
شکل هلال و بدر ز تاثیر شمس نیست
این هست عکس جام تو وان ظل خوان تو
جوزا به پیش طالع سعدت کمر ببست
چون دست تو شده است مگر بر میان تو
واندر مراتب هنر ابنای ملک را
آیین وسان دگر شد از آیین وسان تو
بر ذروهٔ وجود رساند خدنگ خویش
شست شهاب اگر به کف آرد کمان تو
تا شاخ را ز باد صبا تربیت بود
بیخ فنا برآمده از بوستان تو
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح امیر اسفهسالار فخرالدین اینانج بلکا خاصبک
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح ضیاء الدین مودود احمد عصمی بعد از حبس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.