هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و شیدایی خود به معشوق سخن می‌گوید و از درد دوری و بی‌توجهی او شکایت می‌کند. او از حالات روحی خود، از جمله دل‌آشفتگی و بی‌قراری، صحبت می‌کند و بیان می‌کند که بدون معشوق، زمان برایش بی‌معناست. شاعر همچنین از ناتوانی خود در تحمل دوری و بی‌صبری در عشق سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۴۵۲

که رساند به من شیفتهٔ مسکین حال؟
خبری زان صنم ماهرخ مشکین خال

هر سحر زلف چو شامش، که دلم در کف اوست
در کف باد شمالست، خنک باد شمال!

نیست میلی به من آن را که ز میل رخ اوست
میل در میل ز خون دل من مالامال

دل آشفته بجای کس دیگر بستم
که نه اندیشهٔ قربست و نه امید زوال

شوق بوسیدن دستش اگرم پیش برد
به غلط پای بیرون می‌نهم از صف نعال

پیش ازین دیده به امید وصالی میخفت
باز چندیست که در خواب نرفتم ز خیال

بی‌رخ دوست نگوییم که: ماهی سالیست
کانچه بیدوست گذارند نه ماهست و نه سال

حالتی هست دلم را که نمی‌یارم گفت
به ازین کشف نشاید که کنم صورت حال

صبر فرمودی و فرمان تو مقدورم نیست
مطلب صبر جمیل از من مشتاق جمال

اوحدی، نالهٔ بی‌فایده سودی نکند
دوست چون گوش بر احوال تو کردست مثال
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.