۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۴

من نخواهم برد جان از دست دل
ای مسلمانان، فغان از دست دل

سینه میسوزد نهان از جور چشم
دیده میگرید روان از دست دل

ای رفیقان، چون ننالم؟وانگهی
بر تنم باری چنان از دست دل

هر که از دستان دل غافل شود
زود گردد داستان از دست دل

جاودانی دیده‌ای باید مرا
تا بگریم جاودان از دست دل

جانم اندر تاب و دل در تب فتاد
این ز دست چشم و آن از دست دل

گفته بودم: پای در دامن کشم
وین حکایت کی توان؟ از دست دل

قوت پایی ندارد اوحدی
تا نهد سر در جهان از دست دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.