۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۸

جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟
که هر دم به نوعی دلش خون کنی

تو روزی ز دست غم خود مرا
به صحرا دوانی و مجنون کنی

نگویم به کس حال بیداد تو
که ترسم بگویند و افزون کنی

نمی‌دارم از دامنت دست باز
گرم دامن دیده جیحون کنی

برآنی که بر من کنی رحمتی
چه سودم دهد؟ گر نه اکنون کنی

نبود این گمان اوحدی را بتو
که با او دل خود دگرگون کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.