هوش مصنوعی:
این متن شعری است که مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی را بیان میکند. شاعر از لزوم توکل به خدا، اهمیت توفیق الهی، و نیاز به رحمت و بخشش الهی سخن میگوید. همچنین، تأکید بر این است که انسان باید از غرور و تفاخر به دنیا پرهیز کند و به جای آن، به فضایل اخلاقی و معنوی توجه داشته باشد. شاعر از عجز و نیاز انسان به خداوند و امید به رحمت او صحبت میکند و در نهایت، از بخشش گناهان و لطف الهی در روز قیامت یاد میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند گناه، بخشش، و قیامت ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال پیچیده باشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - وله روحالله روحه
بر آستان در او کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
به راستی سر ازین دامگاه دامنگیر
کسی برد که ز توفیق او پناهش هست
گرت ز گوشهٔ دل خواهش محبت اوست
یقین بدان که از آنگونه نیز خواهش هست
چه باک از آن که پراکنده حالتیم و روان؟
اگر چنانکه به احوال ما نگاهش هست
تو با خدای خود ار میکنی معاملتی
دلیر کن، که کریمست و دستگاهش هست
گمان مرد ز گیتی اگر دوام و بقاست
یقین بدان تو که: اندیشهٔ پناهش هست
به گاه عجز ضروریست عرض قصه، تو نیز
به عجز قصهٔ خود عرض کن، که گاهش هست
اگرچه لذت شیرین دهد، به ملک مناز
که رخت خسروپرویز تاج و گاهش هست
چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد
چه اعتبار به پشمی که در کلاهش هست؟
به نان و آب تفاخر مکن، که حیوان نیز
به هر طرف که نگه میکند گیاهش هست
اگر ز تیغ تو نفسی سپر نیندازد
حذر کن از نفس او، که تیر آهش هست
رونده، گو: قدم اینجا به احتیاط بنه
که زیر هر قدمی چندگونه چاهش هست
اگر گناه کند نیک مرد خیراندیش
مترس، گو، زعقوبت، که عذرخواهش هست
مقدسا و خدایا، به حق راهروی
که از هدایت خاص تو انتباهش هست
که روز بازپسین در گذار و رحمت کن
بر آنکه جاه ندارد، برآنکه جاهش هست
به بوی لطف تو میآید اوحدی برتو
اگرچه سخت مخوفست و پرگناهش هست
گرش به تیر بدوزی ورش به تیغزنی
ره گریز ندارد، که داغ شاهش هست
ز کردهای خودش گرچه خوفهاست، ولی
امید رحمت و آمرزش الهش هست
در آنزمان که تو بر نامهٔ سیه بخشی
برو ببخش، که بس نامهٔ سیاهش هست
ز خرمن عمل نیکش ارچه نیست جوی
ز شرم بیعملی گونهٔ چو کاهش هست
بر آتش دل وت گر گواه میخواهی
ز گرمی نفس خویشتن گواهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
به راستی سر ازین دامگاه دامنگیر
کسی برد که ز توفیق او پناهش هست
گرت ز گوشهٔ دل خواهش محبت اوست
یقین بدان که از آنگونه نیز خواهش هست
چه باک از آن که پراکنده حالتیم و روان؟
اگر چنانکه به احوال ما نگاهش هست
تو با خدای خود ار میکنی معاملتی
دلیر کن، که کریمست و دستگاهش هست
گمان مرد ز گیتی اگر دوام و بقاست
یقین بدان تو که: اندیشهٔ پناهش هست
به گاه عجز ضروریست عرض قصه، تو نیز
به عجز قصهٔ خود عرض کن، که گاهش هست
اگرچه لذت شیرین دهد، به ملک مناز
که رخت خسروپرویز تاج و گاهش هست
چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد
چه اعتبار به پشمی که در کلاهش هست؟
به نان و آب تفاخر مکن، که حیوان نیز
به هر طرف که نگه میکند گیاهش هست
اگر ز تیغ تو نفسی سپر نیندازد
حذر کن از نفس او، که تیر آهش هست
رونده، گو: قدم اینجا به احتیاط بنه
که زیر هر قدمی چندگونه چاهش هست
اگر گناه کند نیک مرد خیراندیش
مترس، گو، زعقوبت، که عذرخواهش هست
مقدسا و خدایا، به حق راهروی
که از هدایت خاص تو انتباهش هست
که روز بازپسین در گذار و رحمت کن
بر آنکه جاه ندارد، برآنکه جاهش هست
به بوی لطف تو میآید اوحدی برتو
اگرچه سخت مخوفست و پرگناهش هست
گرش به تیر بدوزی ورش به تیغزنی
ره گریز ندارد، که داغ شاهش هست
ز کردهای خودش گرچه خوفهاست، ولی
امید رحمت و آمرزش الهش هست
در آنزمان که تو بر نامهٔ سیه بخشی
برو ببخش، که بس نامهٔ سیاهش هست
ز خرمن عمل نیکش ارچه نیست جوی
ز شرم بیعملی گونهٔ چو کاهش هست
بر آتش دل وت گر گواه میخواهی
ز گرمی نفس خویشتن گواهش هست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - وله سترالله عیوبه
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - وله فیطلب الحقایق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.