هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج عاشقی است که از فراق و بی‌مهری معشوق خود رنج می‌برد. شاعر در طول شب تا سحرگاه به گریه و زاری مشغول است و از غم فراق معشوق بی‌تاب است. او از خارهای گل روی معشوق و زلف او یاد می‌کند و دلش به سنگ تبدیل شده است. شاعر از بی‌مهری معشوق شکایت می‌کند و آرزو می‌کند که معشوق به او رحم کند. اوحدی، شاعر، از عشق و فراق می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که او را فراموش نکند و به عهد خود وفادار بماند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، بیان رنج و درد عاشقانه و شکایت از بی‌مهری ممکن است برای سنین پایین‌تر مناسب نباشد.

شمارهٔ ۲ - وله ایضا

هر شبی تا به سحر زار بگریم ز غمت
اندکی خسبم و بسیار بگریم ز غمت

رحمت آری، اگر این گریه ببینی، لیکن
خفته باشی تو، چو بیدار بگریم ز غمت

خار خار گل رویت، چو به باغی بروم
بروم بر گل و بر خار بگریم ز غمت

دل من بی‌رسن زلف تو چون سنگ شود
بر دل تنگ به خروار بگریم ز غمت

بر سر کوی تو، از شوق تو، من هر نفسی
. . .

در غمت زار بگریم من و از بی‌مهری
بازخندی چو تو، من زار بگریم ز غمت

اوحدی دوش مرا گفت: بکن چارهٔ خویش
چاره آنست که : ناچار بگریم ز غمت
آخر، ای دستهٔ گل، سوسن باغ که شدی؟
بی‌تو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟

پیش زخم تو به از سینه سپر می‌بایست
با غم عشق تو تدبیر دگر می‌بایست

احتراز، ای دل، ازین کار چه سودست امروز؟
پیشتر زانکه درافتیم، حذر می‌بایست

هر شبم دل ز فراق تو بسوزد صد بار
باز گویم که: از این سوخته‌تر می‌بایست

آستین ز آب دو چشم، این که همی تر گردد
دامنم بی‌تو پر از خون جگر می‌بایست

آبرویم ببرد هر نفس این دیدهٔ تر
خاک پای تو درین دیدهٔ تر می‌بایست

جانم از تنگی این دل به لب آمد بی‌تو
با چنین دل غم عشق تو چه در می‌بایست؟

اوحدی را شب هجرت ز نظر نور ببرد
شمع رخسار تو در پیش نظر می‌بایست
ای دلم برده، مرا بی‌دل و بی‌هوش مکن
کار دل سهل بود، عهد فراموش مکن

تو برفتی و دلم قید هوای تو هنوز
هوس دیده به خاک کف پای تو هنوز

گر نشانی ز جفا چون مژه تیرم در چشم
دیدهٔ من نشکیبد ز لقای تو هنوز

بر سر ما بگزیدی تو بهر جای کسی
ما کسی را نگزیدیم بجای تو هنوز

گفته بودی که : دوایی بکنم درد ترا
ما در آن درد به امید دوای تو هنوز

ای که عمری سر من بر خط فرمان تو بود
تو به فرمان خودی، من به رضای تو هنوز

گر به شاهی برسم، سایه ز من باز مگیر
که گدای توام، ای دوست، گدای تو هنوز

اوحدی، قصه ز سر گیر و بر دوست بنال
که بگوشش نرسیدست دعای تو هنوز
راست گو : کز سر مهر منت، ای ماه، که برد؟
که زد این راه؟ دلت را دگر از راه که برد؟
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: ترکیب بند
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱ - در آرزوی کعبه و زیارت مرقد رسول
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.