۳۰۰ بار خوانده شده

غزل

همان سنگین دل نامهربانم
که در شوخی به عالم داستانم

دل من مهر او جوید که خواهم
لبم احوال او گوید که دانم

اگر خواهم که جان به خشم توان زود
و گر خواهم که دل دزدم توانم

ترا با من چه کار؟ ار دل فریبم
ترا از من چه سود؟ ار مهربانم

دل و جان گر بمن بخشند شاید
که دل را چون تن و تن را چو جانم

مرا بد مهر می‌خوانی و اینم
مرا دلسوز می‌دانی و آنم

اگر جان می‌نهی در آستینم
و گر سر میزنی بر آستانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نامه ششم از زبان معشوق به عاشق
گوهر بعدی:مثنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.