هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و فراق سخن می‌گوید. او ابتدا از بوی بهار و یاد یار می‌گوید، سپس از رنج فراق و تلاش برای رهایی از عشق سخن می‌گوید. اما در نهایت، به عشق بازمی‌گردد و تسلیم آن می‌شود. او عشق را همچون گوهری می‌داند که خود را لایق آن نمی‌بیند، اما با این حال، حاضر است تا پایان عمر بنده‌ی معشوق باشد و از دیدار و گفتار او خشنود گردد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی عشقی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد.

نامهٔ نهم از زبان عاشق به معشوق

دگر بوی بهار آورده‌ای، باد
نسیم زلف یار آورده‌ای، باد

به دام اندر کشیدی خسته‌ای را
ز دام عشق بیرون جسته‌ای را

نگارم را خبر ده، گر توانی
که: ای جان را به جای زندگانی

غمت هر لحظه در پروازم آورد
خیالت چون کبوتر بازم آورد

فراقت بس خطا اندیشه‌ای بود
رها کردم، که ناخوش پیشه‌ای بود

تو جانی، از تو دوری چون توان کرد؟
ز جان آخر صبوری چون توان کرد؟

بر آن بودم که سر گردانم از تو
عنان مهر بر گردانم از تو

نهم دل بر وفای یار دیگر
و زان پس پیش گیرم کار دیگر

چو برگشتم در آمد مهرت از پی
که با ما باز یاغی گشته‌ای، هی

دگر با عشق پیمان تازه کردم
مسلمان گشتم، ایمان تازه کردم

تن اندر عشق خواهم داد دیگر
برینم هر چه بادا باد! دیگر

دلم رفت و دگر باز آمد آن دل
به پا رفت و به سر باز آمد آن دل

بر آن عزمم که: تا من زنده باشم
تو سلطان باشی و من بنده باشم

به گفتار از لبت خشنود گردم
به دیدار از تو قانع زود گردم

من این اندیشه در خاطر نرانم
که از وصل تو خوش گردد روانم

تو همچون گوهری و من چو خاشاک
نباشم لایق وصل تو خوش گردد روانم

خطا کردم من، اینها از من آید
چنان دان کین چنین‌ها از من آید

ندارم چشم کز من عذر خواهی
که گر خونم بریزی بی‌گناهی

من از عشق تو بس بی‌ساز گشتم
ضرورت هم به مهرت باز گشتم

دل من گشته بود از عشق خالی
ولی دیگر به اقبال تو، حالی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تمامی سخن
گوهر بعدی:غزل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.