۳۰۲ بار خوانده شده

حکایت

شیخکی بر فسانه بود وگزاف
چشم بر هم نهاده میزد لاف

در حدیثی دلیل خواستمش
حرمت و آب رخ بکاستمش

از مریدان او مریدی خر
به غضب گفت: ازین سخن بگذر

او دلیلست ازو دلیل مخواه
شرح گردون ز جبرییل مخواه

هر چه گوید به گوش دل بشنو
ور جدل میکنی به مدرسه رو

چون نظر کردم آن غضب کوشی
تن نهادم به عجز و خاموشی

گر نه تسلیم کردمی در حال
مرغ ریش مرا نهشتی بال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:در کسب علم و شرف علما
گوهر بعدی:در صفت طلب علم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.