۲۸۱ بار خوانده شده

حکایت

شد غلام ملک به می خوردن
بشدند از پیش به پی کردن

یافتندش به کنج میخانه
مفلس و عور و مست و دیوانه

پس بگفتند پند و هیچ نگفت
میکشیدند و او دگر میخفت

رند کی میگذشت آشفته
بارها خانه پدر رفته

دید کان گیرو ده مجازی نیست
گفت: خشم ملوک بازی نیست

بهلیدش چنانکه مست افتد
که بلا بیند ار به دست افتد

خواجه هر چند پر هنر داند
جرم خود بنده نیکتر داند

قصهٔ این پسر بپرس ازمن
کین خمارش به از خمار شکن

آنچه گفتیم حال دانا بود
که به علم و بدین توانا بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:درصفت بهشت و مراتب آن
گوهر بعدی:در معارج ارواح و ابدان و عذاب ایشان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.