هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه از عشق و دلبستگی شاعر به معشوق سخن میگوید. شاعر از زیباییهای معشوق مانند زلف سیاه، لب شیرین، قد بلند و چشمان نرگسگونه او یاد میکند و غم و سودای عشق را توصیف مینماید. او بیان میکند که هیچ چیزی در دنیا قابل مقایسه با معشوق نیست و عشق او را بینظیر میداند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای سنین پایینتر چالشبرانگیز باشد.
غزل شمارهٔ ۲۰۶
در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست
وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست
گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست
در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست
بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم
خم زلف تو گواه من شیداست که نیست
پای بند غم سودای تو مسکین دل من
نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست
در چمن نیست ببالای بلندت سروی
راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست
با جمالت نکنم میل تماشای بهار
زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست
گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست
اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست
گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب
شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست
ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودائی
در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست
وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست
گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست
در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست
بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم
خم زلف تو گواه من شیداست که نیست
پای بند غم سودای تو مسکین دل من
نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست
در چمن نیست ببالای بلندت سروی
راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست
با جمالت نکنم میل تماشای بهار
زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست
گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست
اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست
گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب
شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست
ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودائی
در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.