هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه از عشق نافرجام و دردهای عاشقی سخن میگوید. شاعر از ناتوانی در رسیدن به معشوق و بیقراری ناشی از عشق شکایت میکند و با تصاویر زیبا مانند زلف سیاه معشوق، ماه، و سرو، احساسات خود را بیان میدارد. او تأکید میکند که عشق واقعی درمانی ندارد و غم آن پایانناپذیر است.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مضامین عاطفی عمیق و پیچیدهای است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات ادبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۱
کسی کو دل بر جانان ندارد
دلی دارد ولیکن جان ندارد
هر آنکو با سر زلف سیاهش
سری دارد سر و سامان ندارد
ز غرقاب غمش کی جان توان برد
که دریا نیست کان پایان ندارد
بهر موئی دلی دارد ولیکن
ز چندین دل غمی چندان ندارد
قمر گفتم چو رویش دلفروزست
ولیکن چون بدیدم آن ندارد
نسیم باغ جنت چون عذارش
گلی در روضهٔ رضوان ندارد
چو قدش باغبان گر راست خواهی
خرامان سرو در بستان ندارد
ترا با مه کنم نسبت ولی ماه
شکنج زلف مشک افشان ندارد
چه درمان خواجو ار در درد میری
که درد عاشقی درمان ندارد
دلی دارد ولیکن جان ندارد
هر آنکو با سر زلف سیاهش
سری دارد سر و سامان ندارد
ز غرقاب غمش کی جان توان برد
که دریا نیست کان پایان ندارد
بهر موئی دلی دارد ولیکن
ز چندین دل غمی چندان ندارد
قمر گفتم چو رویش دلفروزست
ولیکن چون بدیدم آن ندارد
نسیم باغ جنت چون عذارش
گلی در روضهٔ رضوان ندارد
چو قدش باغبان گر راست خواهی
خرامان سرو در بستان ندارد
ترا با مه کنم نسبت ولی ماه
شکنج زلف مشک افشان ندارد
چه درمان خواجو ار در درد میری
که درد عاشقی درمان ندارد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.