هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از خواجوی کرمانی، بیانگر درد فراق و عشق نافرجام است. شاعر با تصاویر زیبا و استعاره‌های غنی، از جدایی معشوق، اشک‌های بی‌پایان، و ماندگاری درد عشق در جهان می‌گوید. همچنین، به نقش فرهاد و خواجو در روایت عشق اشاره می‌کند که با رفتنشان، داستانشان باقی می‌ماند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مضامین عاشقانه و عرفانی عمیق است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کهن فارسی دارد. همچنین، برخی از استعاره‌ها و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

غزل شمارهٔ ۳۴۹

ما برکنار و با تو کمر در میان بماند
وان چشم پرخمار چنان ناتوان بماند

از پیش من برفتی و خون دل از پیت
از چشم من روان شد و چشمم درآن بماند

گفتم که نکته‌ئی ز دهانت کنم بیان
از شور پسته‌ات سخنم در دهان بماند

برخاک درگه تو چو دوشم مقام بود
جانم براستان که برآن آستان بماند

باد صبا که شد به هوای تو سوی باغ
چندین ببوی زلف تو در بوستان بماند

فرهاد اگر چه با غم عشق از جهان برفت
لیکن حدیث سوز غمش در جهان بماند

خواجو ز بسکه وصف میان تو شرح داد
او از میان برفت و سخن در میان بماند

در عشق داستان شد و چون از جهان برفت
با دوستان محرمش این داستان بماند
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.