هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از خواجوی کرمانی، احساسات شاعر را نسبت به معشوق بیان می‌کند. او از زیبایی معشوق، درد فراق و عشق بی‌پایان خود می‌گوید و از رنج‌های عشق شکوه می‌کند. شاعر با تصاویر زیبا و استعاره‌های غنی، عشق خود را به تصویر می‌کشد و در نهایت به تسلیم در برابر عشق و تقدیر اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مضامین عاشقانه و عرفانی عمیق است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۸۱۷

برآمد ماهم از میدان سواره
ز عنبر طوق و از زر کرده یاره

گرفته از میان ماکناری
ولی ما غرقهٔ خون بر کناره

شود در گردن جانم سلاسل
خیال زلف او شبهای تاره

برویم گر بخندد چرخ گوید
مگر در روز می‌بینیم ستاره

چو در خاکم نهند از گوشهٔ چشم
کنم در گوشهٔ چشمش نظاره

تعالی‌الله چنان زیبا نگاری
برش چون سیم و دل چون سنگ خاره

چو در طرف کمر بند تو بینم
ز چشم من بیفتد لعل پاره

وضو سازم به آب چشم و هر دم
کنم برخاک کویت استخاره

اگر عشقت بریزد خون خواجو
بجز بیچارگی با او چه چاره
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.