هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد فراق و تنهایی می‌نالد و از معشوق می‌خواهد که بازگردد، زیرا زندگی بدون او برایش بی‌معناست. او توصیف می‌کند که چگونه عشق و زیبایی معشوق چنان است که هیچ کس نمی‌تواند آن را درک کند و از معشوق می‌خواهد که پرده از چهره بردارد و به دل شکسته‌اش نظر کند. در پایان، شاعر امیدوار است که معشوق نقاب از چهره برگیرد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه عمیق و احساسی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای گروه‌های سنی پایین دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۸۹

بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی

بیا، که جان مرا بی‌تو نیست برگ حیات
بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی

بیا، که بی‌تو دلم راحتی نمی‌یابد
بیا، که بی‌تو ندارد دو دیده بینایی

اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت
تو را چه غم؟ که تو خو کرده‌ای به تنهایی

حجاب روی تو هم روی توست در همه حال
نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی

عروس حسن تو را هیچ درنمی‌یابد
به گاه جلوه، مگر دیدهٔ تماشایی

ز بس که بر سر کوی تو ناله‌ها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی

ندیده روی تو، از عشق عالمی مرده
یکی نماند، اگر خود جمال بنمایی

ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی

به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی
به پرسش دل بیچاره‌ای برون آیی!

نظر کنی به دل خستهٔ شکسته دلی
مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی

دل عراقی بیچاره آرزومند است
امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.