هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد عشق و فراق می‌نالد. او به دنبال نشانه‌ای از معشوق می‌گردد اما نمی‌یابد. حتی اگر لحظه‌ای بوی وصال معشوق را حس کند، آن لحظه پایدار نمی‌ماند. عشق و غم آنچنان او را در تنگنا قرار داده که گویی راه فراری نیست. شاعر از محنت و رنج فراوان می‌گوید و اینکه چگونه می‌توان از این دریای بی‌پایان رهایی یافت. او از یاری می‌گوید که حتی اگر خونش بریزد، از او خون‌بها نمی‌خواهد. در نهایت، غم به او می‌گوید که جان خود را فدا کند و این را بهترین ماجرا می‌داند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۹۹

همی گردم به گرد هر سرایی
نمی‌یابم نشان دوست جایی

وگر یابم دمی بوی وصالش
نیابم نیز آن دم را بقایی

وگر یک دم به وصلش خوش برآرم
گمارد در نفس بر من بلایی

وگر از عشق جانم بر لب آید
نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟

چنان تنگ آمدم از غم که در وی
نیابی خوشدلی را جایگایی

عجب زین محنت و رنج فراوان
که چون می‌باشد اندر تنگنایی؟

ازین دریای بی‌پایان خون خوار
برون شد کی توان بی‌آشنایی؟

مشامم تا ازو بویی نیابد
نیابد جان بیمارم شفایی

مرا یاری است، گر خونم بریزد
نیارم خواست از وی خون بهایی

غمش گوید مرا: جان در میان نه
ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.