هوش مصنوعی:
این متن یک شعر ستایشآمیز است که به توصیف و تمجید از یک حاکم یا شخصیت برجسته میپردازد. در این شعر، ویژگیهای اخلاقی، عدالت، کرم، دانش و تأثیر مثبت این شخصیت بر جهان و مردم به تصویر کشیده شده است. همچنین، تأکید زیادی بر نقش محوری این فرد در برقراری امنیت، عدالت و رفاه در جامعه شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق ادبی و اخلاقی است که ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
در مدح صاحب دیوان
حق تعالی میان هر عصری
از سعادت بنا کند قصری
اندر آن جایگه نهد گاهی
بر نشاند به مسندش شاهی
صحن عالم ازو کند مامن
چشم دولت بدو کند روشن
سایهاش نور مرحمت باشد
چار دیوار و شش جهت باشد
دولت ملک و دین تمام کند
کار آفاق با نظام کند
ز بر تخت حکم شاه شود
پشت اسلام را پناه شود
تا ازو در زمانه وا گویند
دایمش مرد و زن دعا گویند
خود ببین ظاهرش درین دوران
حضرت صاحب زمین و زمان
سرور سروران روی زمین
خواجهٔ روزگار شمسالدین
صدر اسلام، صاحب اعظم
افتخار عرب، جمال عجم
آصف روزگار، صدر جهان
شاه را خواجه، صاحب دیوان
آنکه اندر سرای کون و فساد
مثل او مادر زمانه نزاد
فلک مملکت بدو معهود
سعد اکبر ز طالعش مسعود
دین و دولت به صحبت او شاد
ملک حکمت به همتش آباد
سایهٔ او چو قبهٔ خضرا
هست هجدههزار عالم را
عدلش آراسته جهان چو ارم
هم به انصاف و هم به جود و کرم
جود او عاشق است بر سایل
کرمش سابق است بر مایل
به کفش نسبتی چو کرد سحاب
زان شد آبستن او به در خوشاب
ذات او گوهر است و ملک صدف
از کف جود اوست کان چون کف
دل مستغنیش به بخشش و جود
از خزاین بسی نماند وجود
نظر لطف او مرارت سم
انگبین کرده بر لب ارقم
طبع موزون او سرشته ز نور
از مناهی و از ملاهی دور
ذات پاکش، که از علوم غنی است
از صفات و مدیح مستغنی است
زانکه در وصف او هنرمندان
هر چه گویند هست صد چندان
خوبرو را چه حاجت زیور؟
وصف خود خویشتن کند گوهر
چیست کان نیست ذات پاکش را؟
تا بخواهم من از خدا به دعا
گوهر کان و بحر معدلت است
پایهٔ او ورای منزلت است
ای چو خورشید نور ورز جلال
وی چو بدر منیر محض کمال
هست رای تو نور امن و امان
که بدو روشن است جمله جهان
درگه تو چو مجمع فضلاست
سایهٔ حق ز نور تو پیداست
هر خدنگی، که شست قهر گشاد
هدفش جان دشمنان تو باد
چشم معنی ز صورتت روشن
تا شود کور دیدهٔ دشمن
از سعادت بنا کند قصری
اندر آن جایگه نهد گاهی
بر نشاند به مسندش شاهی
صحن عالم ازو کند مامن
چشم دولت بدو کند روشن
سایهاش نور مرحمت باشد
چار دیوار و شش جهت باشد
دولت ملک و دین تمام کند
کار آفاق با نظام کند
ز بر تخت حکم شاه شود
پشت اسلام را پناه شود
تا ازو در زمانه وا گویند
دایمش مرد و زن دعا گویند
خود ببین ظاهرش درین دوران
حضرت صاحب زمین و زمان
سرور سروران روی زمین
خواجهٔ روزگار شمسالدین
صدر اسلام، صاحب اعظم
افتخار عرب، جمال عجم
آصف روزگار، صدر جهان
شاه را خواجه، صاحب دیوان
آنکه اندر سرای کون و فساد
مثل او مادر زمانه نزاد
فلک مملکت بدو معهود
سعد اکبر ز طالعش مسعود
دین و دولت به صحبت او شاد
ملک حکمت به همتش آباد
سایهٔ او چو قبهٔ خضرا
هست هجدههزار عالم را
عدلش آراسته جهان چو ارم
هم به انصاف و هم به جود و کرم
جود او عاشق است بر سایل
کرمش سابق است بر مایل
به کفش نسبتی چو کرد سحاب
زان شد آبستن او به در خوشاب
ذات او گوهر است و ملک صدف
از کف جود اوست کان چون کف
دل مستغنیش به بخشش و جود
از خزاین بسی نماند وجود
نظر لطف او مرارت سم
انگبین کرده بر لب ارقم
طبع موزون او سرشته ز نور
از مناهی و از ملاهی دور
ذات پاکش، که از علوم غنی است
از صفات و مدیح مستغنی است
زانکه در وصف او هنرمندان
هر چه گویند هست صد چندان
خوبرو را چه حاجت زیور؟
وصف خود خویشتن کند گوهر
چیست کان نیست ذات پاکش را؟
تا بخواهم من از خدا به دعا
گوهر کان و بحر معدلت است
پایهٔ او ورای منزلت است
ای چو خورشید نور ورز جلال
وی چو بدر منیر محض کمال
هست رای تو نور امن و امان
که بدو روشن است جمله جهان
درگه تو چو مجمع فضلاست
سایهٔ حق ز نور تو پیداست
هر خدنگی، که شست قهر گشاد
هدفش جان دشمنان تو باد
چشم معنی ز صورتت روشن
تا شود کور دیدهٔ دشمن
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:سبب نظم کتاب
گوهر بعدی:در نصیحت ملوک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.