هوش مصنوعی:
این داستان درباره جوانی عاقل و دانشمند است که به دنبال حقیقت میگردد. او به ارادت شیخ شبلی درمیآید و شیخ به او توصیه میکند که اول به حسن (زیبایی) عاشق شود تا به عالم دل برسد. جوان به خرابات (محل عاشقان) میرود و در آنجا عاشق میشود. پس از یک سال عاشقی و مستی، خود را فراموش میکند و به حقیقت عشق میرسد. شیخ شبلی او را میبیند و راهنمایی میکند تا به مقام بالاتری برسد. در نهایت، او به یک مرشد برای عاشقان دیگر تبدیل میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم تصوف و عرفان دارد. همچنین، استفاده از استعارههایی مانند 'خرابات' و 'باده' ممکن است برای خوانندگان جوانتر نامفهوم یا گمراهکننده باشد.
حکایت
بود معروف زادهای عاقل
مستعد و محصل و فاضل
کرده تحصیل علم حکمت و شرع
طالب اصل کار و تارک فرع
مرد سالک، جوان صاحب درد
رخ سوی خانقاه شبلی کرد
به ارادت درآمد از در او
تا رهاند ز بار خود سر او
شیخ شبلی ز عالم تجرید
عشق فرمود اولا به مرید
گفتش: اول به حسن عاشق شو
وندر آن عشق نیک صادق شو
پس بیا، چون صفات شد حاصل
تا رسانم تو را به عالم دل
چون مرید آن سخن شنید از شیخ
این اشارت به جان خرید از شیخ
امر شیخش چو آن چنان آمد
به خرابات عاشقان آمد
گوش کن تا:، چها مقدر فرد
در کرامات شیخ تعبیه کرد
چون که از خانقه برون آمد
بوی شوقش به اندرون آمد
در گذرگه کسی که اول دید
دل بدو داد و عشق او بخرید
حسن او را به چشم عشق بدید
عشق او بر وجود خویش گزید
زو دماغ دلش معطر شد
در دلش عشق او مقرر شد
گشت ناگاه از هوای دلش
بسته در دام عشق پای دلش
وان که بربود ناگهان دل وی
به خرابات رفت و او در پی
بخرابات رفت و سر بنهاد
با خراباتیان خراب افتاد
قرب سالی مرید عاشق مست
در خرابات بود باده به دست
ز آتش عشق دوست میجوشید
بادهٔ عشق او همی نوشید
چون خودی خودش ز یاد برفت
خرمنش جملگی به باد برفت
عشق «اویی» او ازو بربود
او نه معدوم ماند و نه موجود
شیخ شبلی به چشم حال بدید
که به غایت رسید کار مرید
از خراباتیش طلب فرمود
نقد آن عشق را عیار افزود
زان مجازش حقیقی بنمود
قفل غم از در دلش بگشود
زان میانش به خلوتی بنشاند
کاندر آن لوح سر عشق بخواند
مرد عاشق چو پیر خلوت شد
از می مهر مست حضرت شد
چون که در راه عشق صادق شد
مقتدای هزار عاشق شد
مستعد و محصل و فاضل
کرده تحصیل علم حکمت و شرع
طالب اصل کار و تارک فرع
مرد سالک، جوان صاحب درد
رخ سوی خانقاه شبلی کرد
به ارادت درآمد از در او
تا رهاند ز بار خود سر او
شیخ شبلی ز عالم تجرید
عشق فرمود اولا به مرید
گفتش: اول به حسن عاشق شو
وندر آن عشق نیک صادق شو
پس بیا، چون صفات شد حاصل
تا رسانم تو را به عالم دل
چون مرید آن سخن شنید از شیخ
این اشارت به جان خرید از شیخ
امر شیخش چو آن چنان آمد
به خرابات عاشقان آمد
گوش کن تا:، چها مقدر فرد
در کرامات شیخ تعبیه کرد
چون که از خانقه برون آمد
بوی شوقش به اندرون آمد
در گذرگه کسی که اول دید
دل بدو داد و عشق او بخرید
حسن او را به چشم عشق بدید
عشق او بر وجود خویش گزید
زو دماغ دلش معطر شد
در دلش عشق او مقرر شد
گشت ناگاه از هوای دلش
بسته در دام عشق پای دلش
وان که بربود ناگهان دل وی
به خرابات رفت و او در پی
بخرابات رفت و سر بنهاد
با خراباتیان خراب افتاد
قرب سالی مرید عاشق مست
در خرابات بود باده به دست
ز آتش عشق دوست میجوشید
بادهٔ عشق او همی نوشید
چون خودی خودش ز یاد برفت
خرمنش جملگی به باد برفت
عشق «اویی» او ازو بربود
او نه معدوم ماند و نه موجود
شیخ شبلی به چشم حال بدید
که به غایت رسید کار مرید
از خراباتیش طلب فرمود
نقد آن عشق را عیار افزود
زان مجازش حقیقی بنمود
قفل غم از در دلش بگشود
زان میانش به خلوتی بنشاند
کاندر آن لوح سر عشق بخواند
مرد عاشق چو پیر خلوت شد
از می مهر مست حضرت شد
چون که در راه عشق صادق شد
مقتدای هزار عاشق شد
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:مثنوی
گوهر بعدی:مثنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.