مثنوی
ای غم تو مجاور دل من
وز زمانه غم تو حاصل من
تا دلم باد، مبتلای تو باد
دایما بستهٔ بلای تو باد
دیده را دیدن تو میباید
وگرم قصد جان کنی شاید
دل ما را فراغت از جان است
زندگانی ما به جانان است
عشق، روزی که درد من بفزود
شد حقیقتی اگر مجازی بود
در ترقی است کار ما در عشق
بلکه اخلاص شد ریا در عشق
وز زمانه غم تو حاصل من
تا دلم باد، مبتلای تو باد
دایما بستهٔ بلای تو باد
دیده را دیدن تو میباید
وگرم قصد جان کنی شاید
دل ما را فراغت از جان است
زندگانی ما به جانان است
عشق، روزی که درد من بفزود
شد حقیقتی اگر مجازی بود
در ترقی است کار ما در عشق
بلکه اخلاص شد ریا در عشق
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.