هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه بیانگر اشتیاق شدید شاعر به معشوق است. او آرزو می‌کند که معشوق را ببیند و از قید جسم و جان رها شود. شاعر از زیبایی‌های معشوق مانند چشم‌ها و خال او سخن می‌گوید و لب‌های معشوق را آب حیات می‌داند. او از غم پنهان و شوق آشکار خود می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که دلش را نشکند، چرا که دلش مخزن محبت معشوق است. شاعر به ندرت فرصت می‌یابد معشوق را ببیند و وقتی او را می‌بیند، رقیبان نیز حاضرند. او تأکید می‌کند که جانش از ابتدا متعلق به معشوق بوده است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و استفاده از استعاره‌های پیچیده است که درک آن‌ها ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رهایی از قید جسم و جان ممکن است نیاز به بلوغ فکری داشته باشند.

مثنوی

اگر، ای آرزوی جان که تویی
باز بینم تو را چنان که تویی

شوم از قید جسم و جان فارغ
به تو مشغول وز جهان فارغ

گر تو روزی به گفتن سخنی
التفاتی کنی به مثل منی

چون حدیث تو بشنود گوشم
رود از حال خویشتن هوشم

دیده را دیدن تو می‌باید
دیدنت گرچه شوق افزاید

بستهٔ عقل و هوش را زین پس
چشم جادو و خال شوخ تو بس

هر نفس چشم شوخت، از پی ناز
شیوهٔ تازه می‌کند آغاز

لبت آب حیات جان من است
شوق پیدا غم نهان من است

با لبت، کو حیات شد جان را
قدر نبود خود آب حیوان را

مشکن دل، چنان که عادت توست
که دلم مخزن محبت توست

نه فراغت به حسب حال منت
نه مجالی که بشنوم سخنت

گر به سالیت نوبتی بینم
بود احیای جان مسکینم

با تو بینم رقیب و من گذران
دیده بر هم نهاده، دل نگران

جان ما را تعلقی که به توست
با خود آورده‌ایم، آن ز نخست

هر چه دل را بدان نباشد آز
دیده فارغ بود ز دیدن باز

دل بخواهد که دیده را بیند
دیده حیران، که تا کجا بیند؟

اندران ره کزو نشان جویند
سر فدا کرده، ترک جان گویند
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل
گوهر بعدی:غزل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.