هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از رنجها و سختیهای زندگی خود مینالد. او از فقر، مشکلات خانوادگی، و ناامیدی در زندگی سخن میگوید و از خداوند طلب مرگ میکند. همچنین، او از وضعیت نابسامان علم و هنر و فضل و ادب در جامعه انتقاد میکند و از بیهودگی عمری که در راه مسلک و مذهب گذرانده است، اظهار تأسف میکند. شاعر خود را در زندانی تاریک توصیف میکند که از آن تنها بخش کوچکی از آسمان را میبیند و شبها نیز تنها نشانههای بدی مانند تیر و عقرب را مشاهده میکند. او از بیعدالتی در جامعه نیز گلایه میکند.
رده سنی:
18+
متن حاوی مضامین سنگین مانند ناامیدی، طلب مرگ، انتقادهای اجتماعی عمیق، و توصیفهای تاریک از زندگی است که درک و پردازش آن برای مخاطبان زیر 18 سال ممکن است دشوار یا نامناسب باشد.
قصیدهٔ ۷
ماندهام در شکنج رنج و تعب
زین بلا وارهان مرا، یارب!
دلم آمد در این خرابه به جان
جانم آمد در این مغاک به لب
شد چنان سخت زندگی که مدام
شدهام از خدای مرگ طلب
ای دریغا لباس علم و هنر
ای دریغا متاع فضل و ادب
که شد آوردگاه طنز و فسوس
که شد آماجگاه رنج و تعب
آه غبنا و اندها! که گذشت
عمر در راه مسلک و مذهب
غم فرزندگان و اهل و عیال
روز عیشم سیه نموده چو شب
با قناعت کجا توان دادن
پاسخ پنج بچهٔ مکتب ؟
بخت بد بین که با چنین حالی
پادشا هم نموده است غضب
کیستم ؟ شاعری قصیده سرای
چیستم ؟ کاتبی بهار لقب
چیست جرمم که اندر این زندان
درد باید کشید و گرم و کرب ؟
به یکی تنگنای مانده درون
چون به دیوار، درشده مثقب
روز، محروم دیدن خورشید
شام، ممنوع ریت کوکب
از یکی روزنک همی بینم
پارهای ز آسمان به روز و به شب
شب نبینم همی از آن روزن
جز سر تیر و جز دم عقرب
دزد آزاد و اهل خانه به بند
داوری کردنی است سخت عجب
زین بلا وارهان مرا، یارب!
دلم آمد در این خرابه به جان
جانم آمد در این مغاک به لب
شد چنان سخت زندگی که مدام
شدهام از خدای مرگ طلب
ای دریغا لباس علم و هنر
ای دریغا متاع فضل و ادب
که شد آوردگاه طنز و فسوس
که شد آماجگاه رنج و تعب
آه غبنا و اندها! که گذشت
عمر در راه مسلک و مذهب
غم فرزندگان و اهل و عیال
روز عیشم سیه نموده چو شب
با قناعت کجا توان دادن
پاسخ پنج بچهٔ مکتب ؟
بخت بد بین که با چنین حالی
پادشا هم نموده است غضب
کیستم ؟ شاعری قصیده سرای
چیستم ؟ کاتبی بهار لقب
چیست جرمم که اندر این زندان
درد باید کشید و گرم و کرب ؟
به یکی تنگنای مانده درون
چون به دیوار، درشده مثقب
روز، محروم دیدن خورشید
شام، ممنوع ریت کوکب
از یکی روزنک همی بینم
پارهای ز آسمان به روز و به شب
شب نبینم همی از آن روزن
جز سر تیر و جز دم عقرب
دزد آزاد و اهل خانه به بند
داوری کردنی است سخت عجب
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ ۶
گوهر بعدی:قصیدهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.