هوش مصنوعی:
این متن یک شعر مدیحهسرایی در وصف پادشاهی عادل و قدرتمند است که با عناوینی مانند سلطان گردون، داور مرفوع تخت، و سرور مسعود بخت توصیف شده است. در این شعر، از عدالت، بخشش، قدرت و عظمت پادشاه سخن به میان آمده و تأثیر مثبت حکومت او بر جهان و مردم بیان شده است. همچنین، از لطف و قهر پادشاه، بخششهای بیحد او، و تأثیر فرمانهایش بر طبیعت و زمان سخن گفته شده است.
رده سنی:
16+
این متن دارای زبان پیچیده و ادبی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به آشنایی با اصطلاحات و تشبیهات شعر کلاسیک فارسی دارد. همچنین، مفاهیم عمیق و انتزاعی مانند قدرت الهی، عدالت و بخشش ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - ایضا فی مدیح ولیخان سلطان ترکمان
باد در عیش مدام از بهجت عید صیام
پادشاه محتشم سلطان گردون احتشام
داور مرفوع تخت خوش بساط خوش نشاط
سرور مسعود بخت نیک رای نیک نام
آفتاب اوج استیلا ولی سلطان که باد
بر سلاطین به سند اقبال مستولی مدام
در صبوح سلطنت میخواند از عظمش قضا
قیصر فغفور بزم اسکندر جمشید جام
هست طول روز اقبالش فزون از روز حشر
زان که از دنبال صبح دولت او نیست شام
چار رکن از صیت استقلال او پر شد که دور
از برایش پنج نوبت میزند در هفت بام
کار او هر روز میآرد قضا صد ساله پیش
بس که دارد در مهم احترامش اهتمام
در زمان او که ضدیت شد از اضداد رفع
صعوه با باز است یار و گرگ با میش است رام
رایض امروز بر دستش ز روی اقتدار
کرده خنگ بیلجام چرخ را بر سر لجام
آن که لطف و قهر او در یک طبیعت آفرید
آب و آتش را به قدرت داد باهم التیام
گر زمین ناروان راطبع او گوید برو
در شتاب افتاده دشت لامکان سازد مقام
ور سپهر تیز رو را امر او گوید بایست
تا دم صور قیامت گام نگشاید ز گام
از نفایس بخشی او صد هزار احسان خاص
هست روز بذلش اندر ضمن هر انعام عام
قطرهای از لجهٔ جودش توان کردن حساب
هفت دریا را اگر با هم توان داد انضمام
نیست باران بر زمین از آسمان باران که هست
ز انفعال ابر دستش در عرق ریزی غمام
ای تو را از قوت طالع درین نخجیرگاه
شاهبازان رام قید و شهسواران صید رام
از مهابت در ته چاه عدم گردد مقیم
گر در آئی با سپهر اندر مقام انتقام
مهر از بهر اجاق افروزی در مطبخت
روز تا شب میپزد سودا ولی سودای خام
هست بر درگاهت ای دریادل مالک رقاب
حاتم طی یک گدا و خسرو چین یک غلام
کمبضاعتتر ز قارون کس نماند در زمین
گر یک احسان تو یابد بر خلایق انقسام
مخزن خویش از زر انجم کند در دم تهی
گر فلک یکدم کند طبع درم بخش از تو وام
بس که از حصر افزون بس که رفت از حد برون
میل خاص و لطف عامت با خواص و با عوام
نیک و بد را با تو اخلاصیست کز آرام خود
دست میدارند تا آرام گردد با تو رام
آن زجاجی چامه هر شب بر تو میسازد حلال
خون خود تا بادلارایان بیارامی به کام
من ز چشم آرام غارت میکنم تا از دعا
خواب را بر دیدهٔ بخت تو گردانم حرام
وز پی حمل دعایت با خشوع بیشمار
زین بلند ایوان فرود آرم ملایک را تمام
سرورا در شکرستان ثنایت محتشم
کش خرد میخواند دایم طوطی شکر کلام
حال با صد تلخ کامی گشته در حبس قفس
مبتلای صد الم بند مؤید هر کدام
گر نمیبود این چنین میگشت گرد درگهت
با دگر خوش لهجههای باغ معنی صبح و شام
الغرض نواب سلطان را سلام و تهنیت
میتواند از زبان خامه گفتن والسلام
تا بود در روزگار آئین عید و تهنیت
خاصه بر درگاه تعظیم سلاطین عظام
از زبان لوح و کرسی و سپهر و مهر و ماه
تهنیت گویت لب روحالامین باشد مدام
پادشاه محتشم سلطان گردون احتشام
داور مرفوع تخت خوش بساط خوش نشاط
سرور مسعود بخت نیک رای نیک نام
آفتاب اوج استیلا ولی سلطان که باد
بر سلاطین به سند اقبال مستولی مدام
در صبوح سلطنت میخواند از عظمش قضا
قیصر فغفور بزم اسکندر جمشید جام
هست طول روز اقبالش فزون از روز حشر
زان که از دنبال صبح دولت او نیست شام
چار رکن از صیت استقلال او پر شد که دور
از برایش پنج نوبت میزند در هفت بام
کار او هر روز میآرد قضا صد ساله پیش
بس که دارد در مهم احترامش اهتمام
در زمان او که ضدیت شد از اضداد رفع
صعوه با باز است یار و گرگ با میش است رام
رایض امروز بر دستش ز روی اقتدار
کرده خنگ بیلجام چرخ را بر سر لجام
آن که لطف و قهر او در یک طبیعت آفرید
آب و آتش را به قدرت داد باهم التیام
گر زمین ناروان راطبع او گوید برو
در شتاب افتاده دشت لامکان سازد مقام
ور سپهر تیز رو را امر او گوید بایست
تا دم صور قیامت گام نگشاید ز گام
از نفایس بخشی او صد هزار احسان خاص
هست روز بذلش اندر ضمن هر انعام عام
قطرهای از لجهٔ جودش توان کردن حساب
هفت دریا را اگر با هم توان داد انضمام
نیست باران بر زمین از آسمان باران که هست
ز انفعال ابر دستش در عرق ریزی غمام
ای تو را از قوت طالع درین نخجیرگاه
شاهبازان رام قید و شهسواران صید رام
از مهابت در ته چاه عدم گردد مقیم
گر در آئی با سپهر اندر مقام انتقام
مهر از بهر اجاق افروزی در مطبخت
روز تا شب میپزد سودا ولی سودای خام
هست بر درگاهت ای دریادل مالک رقاب
حاتم طی یک گدا و خسرو چین یک غلام
کمبضاعتتر ز قارون کس نماند در زمین
گر یک احسان تو یابد بر خلایق انقسام
مخزن خویش از زر انجم کند در دم تهی
گر فلک یکدم کند طبع درم بخش از تو وام
بس که از حصر افزون بس که رفت از حد برون
میل خاص و لطف عامت با خواص و با عوام
نیک و بد را با تو اخلاصیست کز آرام خود
دست میدارند تا آرام گردد با تو رام
آن زجاجی چامه هر شب بر تو میسازد حلال
خون خود تا بادلارایان بیارامی به کام
من ز چشم آرام غارت میکنم تا از دعا
خواب را بر دیدهٔ بخت تو گردانم حرام
وز پی حمل دعایت با خشوع بیشمار
زین بلند ایوان فرود آرم ملایک را تمام
سرورا در شکرستان ثنایت محتشم
کش خرد میخواند دایم طوطی شکر کلام
حال با صد تلخ کامی گشته در حبس قفس
مبتلای صد الم بند مؤید هر کدام
گر نمیبود این چنین میگشت گرد درگهت
با دگر خوش لهجههای باغ معنی صبح و شام
الغرض نواب سلطان را سلام و تهنیت
میتواند از زبان خامه گفتن والسلام
تا بود در روزگار آئین عید و تهنیت
خاصه بر درگاه تعظیم سلاطین عظام
از زبان لوح و کرسی و سپهر و مهر و ماه
تهنیت گویت لب روحالامین باشد مدام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علیابن ابیطالب
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - وله ایضا من درر منظوماته فی مدح دستورالاعظم میرزامحمد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.