هوش مصنوعی: این متن شعری است که به ستایش و مدح یک پادشاه یا حاکم قدرتمند می‌پردازد. در آن، ویژگی‌های برجسته‌ای مانند عدالت، شکوه، بردباری، و اقتدار حاکم توصیف شده است. همچنین، از پایدار بودن حکومت و عظمت او در طول زمان سخن به میان آمده و آرزوی بقا و موفقیت برای او شده است.
رده سنی: 18+ این متن به دلیل استفاده از زبان ادبی و کهن فارسی و مفاهیم عمیق مرتبط با حکومت و قدرت، برای مخاطبان جوان و بزرگسال مناسب است. درک کامل آن نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک و اصطلاحات تاریخی دارد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - فی مدح خواجه معین‌الدین احمد شهریاری

بر اشراف این عید و آن کامکاری
مبارک بود خاصه بر شهریاری

کزین گوهر افسر سر بلندی
مهین داور کشور نامداری

معین ملل کز ازل قسمتش زد
به بخت همایون در بختیاری

قضا صولتی کاسمان سده‌اش را
کند بوسه کاری به صد خاکساری

قدر قدرتی کز صفات کمینش
یکی نام دارد سپهر اقتداری

به جنب نعالش که پایان ندراد
کجا در حسابست عالم مداری

در اطراف صیتش چو باد است پویان
بر اشراف حکمش چو آبست جاری

چو او کس نکرد از خدا بندگان هم
الا ای به خلق آیت رستگاری

به آن کبریا و شکوه و جلالت
حلیمی و بی‌کبری و بردباری

ازل تا ابد از خرابیست ایمن
بنای جلالت ز محکم حصاری

ازین هم فزون پایهٔ دولتت را
ز دارای تو عهد باد استواری

گل گلشن شهریاری علیخان
که در فیض باریست ابر بهاری

جلیل اختر برج عالی مکانی
جلی سکهٔ نقد کامل عیاری

شمارند صاحب شعوران دوران
زادنی صفاتش حکومت شعاری

ضمیریست در صبح نو عهدی او را
فرزوان تر از آفتاب نهاری

سپهر از برایش عروس جهان شد
به عقد دوام است در خواستگاری

زند ابرش اندر عنان قره هرگه
که طبعش کند میل ابرش سواری

جز این از وقارش نگویم که او را
هجائی و ذمیست گردون وقاری

طویل البقا باد عزمش که عالم
به او تا ابد دارد امیدواری

جهان داورا محتشم بندهٔ تو
که لال است در شکر نعمت گذاری

ازین نظم مقصودش اینست کورا
نه از سلک مدحت فروشان شماری

ز دنبال هم داد صد غوطه او را
نوال تو در لجهٔ شرمساری

مسازش طمع پیشه ترسم برآید
سر عزتش از گریبان خواری

به جان آفرینی که در آفرینش
تو را داد این امتیازی که داری

به بطحایئیی کایزدش خواند احمد
تو را نیز نگذاشت زان رتبه عاری

به خیبر گشائی که از خیل خاصان
تو را داد در شهر خود شهریاری

که گر بگذرانی سرم را ز گردون
و گر مغزم از کاسهٔ سر برآری

سر موئی از من نیابی تفاوت
در اخلاص و دلسوزی و جان سپاری

دعائیست بر لب یقین الاجابه
که حاجت ندارد بالحاح و زاری

بود تا تو را شیوهٔ دیوان نشینی
بود تا مرا پیشهٔ دیوان نگاری

در اوصافت ای صدر دیوان نشینان
نی کلک من باد در شهد باری
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - وله ایضا
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - وله ایضا من بدیع افکاره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.