هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و اخلاقی از سیف فرغانی، به موضوعاتی مانند گذرایی دنیا، عدالت، تواضع، و اهمیت رضای خداوند میپردازد. شاعر با اشاره به داستانهای تاریخی و تمثیلهای مختلف، هشدار میدهد که تکبر و ظلم به دیگران عاقبت خوبی ندارد و انسانها باید به فکر اعمال خود باشند. همچنین، بر اهمیت بخشش، خدمت به خلق، و دوری از دنیاپرستی تأکید میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی این شعر نیاز به درک بالاتری از زندگی و فلسفه دارد که معمولاً نوجوانان و بزرگسالان بهتر میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. همچنین، برخی اشارات تاریخی و تمثیلهای پیچیده ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۵
هر که همچون من و تو از عدم آمد به وجود
همه دانند که از بهر سجود آمد وجود
تا بسی محنت خدمت نکشد همچو ایاز
مرد، همکاسهٔ نعمت نشود با محمود
هر که مانند خضرآب حیوة دین یافت
بهر دنیا بر او نیست سکندر محسود
ای که بر خلق حقت دست و ولایت دادهست
خلق آزرده مدار از خود و حق ناخشنود
آتش اندر بنهٔ خویش زدی ای ظالم
که به ظلم از دل درویش برآوردی دود
گرچه داری رخ چون آتش و اندام چو آب
زیر این خاک از آن آتش و آب افتد زود
ور چه در کبر به نمرود رسیدی و گذشت
من همی گویمت از پشه بترس ای نمرود
زبر و زیر مکن کار جهانی چون عاد
که به یک صیحه شوی زیر و زبر همچو ثمود
تا گریبان تو از دست اجل بستانند
ای که از بهر تو آفاق گرفتند جنود
پیش ازین بیدگران با تو بسی بود جهان
پس ازین با دگران بیتو بسی خواهد بود
گرچه عمر تو دراز است، چو روزی چند است
هم به آخر رسد آن چیز که باشد معدود
ورچه خوش نایدت از دنیی فانی رفتن
نه تویی باقی و خالد، نه جهان جای خلود
نرم بالای زمین رو که به زیر خاک است
سرو سیمین قد و رو و گل رنگین خدود
این زر سرخ که روی تو ز عشقش زرد است
هست همچون درم قلب و مس سیم اندود
عمر اندر طلبش صرف شود، آنت زیان !
دگری بعد تو ز آن مایه کند، اینت سود!
رو هواگیر چو آتش که ز بهر نان مرد
تا درین خاک بود آب خورد خون آلود
عاقبت بد به جزای عمل خود برسید
خار میکاشت از آن گل نتوانست درود
نیک بختان را مقصود رضای حق است
بخت خود بد مکن و باز ممان از مقصود
گر درم داری با خلق کرم کن زیرا
«شرف نفس به جودست و کرامت به سجود»
سیف فرغانی در وعظ چو سعدی زین سان
سخنی گفت و بود دولت آنکس که شنود
همه دانند که از بهر سجود آمد وجود
تا بسی محنت خدمت نکشد همچو ایاز
مرد، همکاسهٔ نعمت نشود با محمود
هر که مانند خضرآب حیوة دین یافت
بهر دنیا بر او نیست سکندر محسود
ای که بر خلق حقت دست و ولایت دادهست
خلق آزرده مدار از خود و حق ناخشنود
آتش اندر بنهٔ خویش زدی ای ظالم
که به ظلم از دل درویش برآوردی دود
گرچه داری رخ چون آتش و اندام چو آب
زیر این خاک از آن آتش و آب افتد زود
ور چه در کبر به نمرود رسیدی و گذشت
من همی گویمت از پشه بترس ای نمرود
زبر و زیر مکن کار جهانی چون عاد
که به یک صیحه شوی زیر و زبر همچو ثمود
تا گریبان تو از دست اجل بستانند
ای که از بهر تو آفاق گرفتند جنود
پیش ازین بیدگران با تو بسی بود جهان
پس ازین با دگران بیتو بسی خواهد بود
گرچه عمر تو دراز است، چو روزی چند است
هم به آخر رسد آن چیز که باشد معدود
ورچه خوش نایدت از دنیی فانی رفتن
نه تویی باقی و خالد، نه جهان جای خلود
نرم بالای زمین رو که به زیر خاک است
سرو سیمین قد و رو و گل رنگین خدود
این زر سرخ که روی تو ز عشقش زرد است
هست همچون درم قلب و مس سیم اندود
عمر اندر طلبش صرف شود، آنت زیان !
دگری بعد تو ز آن مایه کند، اینت سود!
رو هواگیر چو آتش که ز بهر نان مرد
تا درین خاک بود آب خورد خون آلود
عاقبت بد به جزای عمل خود برسید
خار میکاشت از آن گل نتوانست درود
نیک بختان را مقصود رضای حق است
بخت خود بد مکن و باز ممان از مقصود
گر درم داری با خلق کرم کن زیرا
«شرف نفس به جودست و کرامت به سجود»
سیف فرغانی در وعظ چو سعدی زین سان
سخنی گفت و بود دولت آنکس که شنود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.