هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه، بیانگر احساسات شاعر نسبت به معشوق یا پروردگار است. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا مانند فرستادن قطره به دریا یا مس به معدن زر، ناتوانی خود را در بیان عظمت معشوق نشان میدهد. او از عشق و شوق فراوان سخن میگوید و اعتراف میکند که سخنانش در برابر کمال معشوق ناچیز است. در نهایت، شاعر با فروتنی از معشوق میخواهد که پذیرای شعر و اخلاص او باشد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و استعارههای پیچیده است که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار خواهد بود. همچنین، برخی از ابیات نیاز به دانش ادبی و فلسفی دارند که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
شمارهٔ ۴۰ - این قصیدهٔ را برای شیخ اجل سعدی نوشت و فرستاد
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
شبی بیفکر، این قطعه بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تامل در فرستادن
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن
چو بلبل در فراق گل ازین اندیشه خاموشم
که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن
بر آن جوهری بردن چنین شعر آنچنان باشد
که دست افزار جولاهان بر زرگر فرستادن
ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان پرور
بر او جرعهای نتوان ازین ساغر فرستادن
سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن
سوی طاوس زاغی را نشاید پر فرستادن
بر جمع ملک نتوان به شب قندیل بر کردن
سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن
اگر از سیم و زر باشد ور از در و گهر باشد
به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن
ز باغ طبع بیبارم ازین غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن
تو کشورگیر آفاقی و شعر تو تو را لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
مسیح عقل میگوید که چون من خرسواری را
به نزد مهدیی چون تو سزد لشکر فرستادن؟
چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
ز بهر خدمت پایت بخواهم سر فرستادن
سعادت میکند سعیی که با شیرازم اندازد
ولیکن خاک را نتوان به گردون برفرستادن
اگر با یکدگر ما را نیفتد قرب جسمانی
نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن؟
سراسر حامل اخلاص ازین سان نکتهها دارم
ز سلطان سخن دستور و از چاکر فرستادن
در آن حضرت که چون خاک است زر خشک سلطانی
گدایی را اجازت کن به شعر تر فرستادن
به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
شبی بیفکر، این قطعه بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تامل در فرستادن
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن
چو بلبل در فراق گل ازین اندیشه خاموشم
که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن
بر آن جوهری بردن چنین شعر آنچنان باشد
که دست افزار جولاهان بر زرگر فرستادن
ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان پرور
بر او جرعهای نتوان ازین ساغر فرستادن
سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن
سوی طاوس زاغی را نشاید پر فرستادن
بر جمع ملک نتوان به شب قندیل بر کردن
سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن
اگر از سیم و زر باشد ور از در و گهر باشد
به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن
ز باغ طبع بیبارم ازین غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن
تو کشورگیر آفاقی و شعر تو تو را لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
مسیح عقل میگوید که چون من خرسواری را
به نزد مهدیی چون تو سزد لشکر فرستادن؟
چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
ز بهر خدمت پایت بخواهم سر فرستادن
سعادت میکند سعیی که با شیرازم اندازد
ولیکن خاک را نتوان به گردون برفرستادن
اگر با یکدگر ما را نیفتد قرب جسمانی
نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن؟
سراسر حامل اخلاص ازین سان نکتهها دارم
ز سلطان سخن دستور و از چاکر فرستادن
در آن حضرت که چون خاک است زر خشک سلطانی
گدایی را اجازت کن به شعر تر فرستادن
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.