هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که به ستایش شعر و شاعری، عشق، و فضیلتهای معنوی میپردازد. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا، تأثیر اشعار عاشقانهاش را بر دلها و محافل ادبی توصیف میکند و جایگاه رفیع شعر و عشق را در زندگی انسانها برجسته میسازد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک نیاز دارد. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۴۵ - و باز به سعدی فرستاده است
بسی نماند ز اشعار عاشقانهٔ تو
که شاه بیت سخنها شود فسانهٔ تو
به بزم عشق ترشح کند چو آب حیوة
زلال ذوق ز اشعار عاشقانهٔ تو
به مجلسی که کسان ساز عشق بنوازند
هزار نغمهٔ ایشان و یک ترانهٔ تو
چو بر رباب غزل پردهساز شد طبعت
به چنگ زهره بریشم دهد چغانهٔ تو
چو بر بساط سخن اسب خود روان کردی
دمی ز شاه معطل نبود خانهٔ تو
چو دام شعر تو را گشت مرغ جانها صید
میان دانهٔ دلهاست آشیانهٔ تو
کسی که حلقهٔ آن در زند به پای ادب
بیاید و بنهد سر بر آستانهٔ تو
ز شعر تر همه پر کرد خوان درویشی
ادام ز آب دهن یافت خشک نانهٔ تو
به نزد تو زر سلطان سفال رنگین است
از آنکه گوهر نفس است در خزانهٔ تو
بدین صفت که تو را سرکش بنان شد رام
مگر عصای کلیم است تازیانهٔ تو
ز جیب فکر چو سر برکند سخن در حال
چو موی راست شود فرق او به شانهٔ تو
تو بحر فضل و تو را در میانه گوهر نظم
سخن بگو که خموشی بود کرانهٔ تو
از آن ز دایرهٔ اهل عصر بیرونی
که غیر نقطهٔ دل نیست در میانهٔ تو
از آن به خلق چو سیمرغ روی ننمایی
که ناپدید چو عنقا شدهست لانهٔ تو
ترازویی که گرت در کفی بود دنیا
ز راستی نگراید جوی زبانهٔ تو
ترا که کرسی دل زین خرابه بیرون است
بهشت وار ز عرش است آسمانهٔ تو
بترک ملک دو عالم چهار تکبیر است
یکی نماز تهجد یکی دو گانهٔ تو
ز خمر عشق قدحهاست هر یکی غزلت
چو آب گشته روان از شرابخانهٔ تو
نشانهای ست سخنهای تو ولی نه چنانک
به تیر طعنهٔ مردم رسد نشانهٔ تو
ز نفس ناطقه پرس این سخن چو ایامیست
که مرغ روح همی پرورد به دانهٔ تو
به دولت شرف نفس تو عزیز شود
متاع شاعر که خوار است در زمانهٔ تو
که شاه بیت سخنها شود فسانهٔ تو
به بزم عشق ترشح کند چو آب حیوة
زلال ذوق ز اشعار عاشقانهٔ تو
به مجلسی که کسان ساز عشق بنوازند
هزار نغمهٔ ایشان و یک ترانهٔ تو
چو بر رباب غزل پردهساز شد طبعت
به چنگ زهره بریشم دهد چغانهٔ تو
چو بر بساط سخن اسب خود روان کردی
دمی ز شاه معطل نبود خانهٔ تو
چو دام شعر تو را گشت مرغ جانها صید
میان دانهٔ دلهاست آشیانهٔ تو
کسی که حلقهٔ آن در زند به پای ادب
بیاید و بنهد سر بر آستانهٔ تو
ز شعر تر همه پر کرد خوان درویشی
ادام ز آب دهن یافت خشک نانهٔ تو
به نزد تو زر سلطان سفال رنگین است
از آنکه گوهر نفس است در خزانهٔ تو
بدین صفت که تو را سرکش بنان شد رام
مگر عصای کلیم است تازیانهٔ تو
ز جیب فکر چو سر برکند سخن در حال
چو موی راست شود فرق او به شانهٔ تو
تو بحر فضل و تو را در میانه گوهر نظم
سخن بگو که خموشی بود کرانهٔ تو
از آن ز دایرهٔ اهل عصر بیرونی
که غیر نقطهٔ دل نیست در میانهٔ تو
از آن به خلق چو سیمرغ روی ننمایی
که ناپدید چو عنقا شدهست لانهٔ تو
ترازویی که گرت در کفی بود دنیا
ز راستی نگراید جوی زبانهٔ تو
ترا که کرسی دل زین خرابه بیرون است
بهشت وار ز عرش است آسمانهٔ تو
بترک ملک دو عالم چهار تکبیر است
یکی نماز تهجد یکی دو گانهٔ تو
ز خمر عشق قدحهاست هر یکی غزلت
چو آب گشته روان از شرابخانهٔ تو
نشانهای ست سخنهای تو ولی نه چنانک
به تیر طعنهٔ مردم رسد نشانهٔ تو
ز نفس ناطقه پرس این سخن چو ایامیست
که مرغ روح همی پرورد به دانهٔ تو
به دولت شرف نفس تو عزیز شود
متاع شاعر که خوار است در زمانهٔ تو
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶ - فی نعت نبی اکرم «ص»
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.