هوش مصنوعی: شاعر با اندوه و حسرت از شیراز دور می‌شود و احساس تنهایی و بی‌پناهی می‌کند. او از درد فراق و غم عشق می‌نالد و از قضا و قدری که او را به این سفر ناخواسته واداشته است، شکایت می‌کند. شاعر در این سفر، بی‌خود و بی‌یار و بی‌دل است و از ناصح و پند پدر نیز چاره‌ای نمی‌یابد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاطفی عمیق مانند غم فراق، عشق و اندوه است که درک آن‌ها برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی پیچیده، فهم متن را برای سنین پایین‌تر چالش‌برانگیز می‌کند.

غزل شمارهٔ ۸۸

رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم

میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم

گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچهٔ دلتنگ گریبان بدرم

من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم

بی‌خود و بی‌دل و بی‌یار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»

قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم»

این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم

ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.