۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸

رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم

میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم

گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچهٔ دلتنگ گریبان بدرم

من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم

بی‌خود و بی‌دل و بی‌یار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»

قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم»

این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم

ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.