۳۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷ - در یاس از خلق و توکل به خدا

نماند هیچ کریمی که پای خاطر من
ز بند حادثهٔ روزگار بگشاید

خیال بود مرا کان غرض که مقصود است
حصول آن غرض از شهریار بگشاید

بدان هوس بر سلطان کامران رفتم
که از عطای ویم کار و بار بگشاید

ز پیش شاه و وزیرم دری گشاده نشد
مگر ز غیب دری کدر کار بگشاید

عبید حاجت از آن درطلب که رحمت او
اگر ببندد یک در هزار بگشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶ - ایضا در مدح همو
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸ - در کنایه به کسی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.