۳۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲ - صفت داغهای جدائی، که دود از نهاد آن دو آتش زده فراق براورده

مبادا آسمان را خانه معمور
که یاران را ز یکدیگر کند دور

گشاید عقدهای مهربانی
برد پیوند صحبت‌های جانی

دو همدم را کز آن مهری که دارند
دمی از هم جدا بودن نیارند

چنان دور افگند کاز بعد یک چند
به نام و نامه‌ای گردند خرسند

که چون دوران چرخ از بی‌وفائی
فگند آن هر دو عاشق را جدائی

شه آمد باز از آنجا با دل تنگ
به سنگین حجره شد چون لعل در سنگ

از آن پس یک زمان بی‌غم نبودی
زدی دمهای سرد و دم نبودی

نهانی گفته بودش محرم راز
که زان دیگران شد یار دمساز

به شادی با عروس خویش بنشست
عروسان دگر بگزاشت از دست

مه گوشه نشین زان داغ جان کاه
همی بود از درون، کاهنده چون ماه

غم دوری نه بس بودش جگر خوار
بران غم گشت غمهای دگر یار

توان در چشم خود صد خار دیدن
که نتوان یار با اغیار دیدن

حکایتهای عشق اندود کردی
شکایتهای خود آلود کردی

که گر غم پرس من می‌پرسیدم کم
چه کم دارم ز خوبی، تا خورم غم؟

هنوز، از شاخ سبزم، برنرسته است
هنوز، این سبزه را شبنم نشسته است

ز بی‌خوابی همه شب چشم من باز
تو با هم خوابهٔ خود خفته در ناز

ترا بادا حرام آن شکر و می
که می‌نوشی ز لبهایش پیاپی

مرا بادا حلال اندوه خوردن
ز غیرت لقمه چون کوه خوردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱ - صفت آرایش شهر و کشور، چون عروس، از برای تزویج شاه و شاهزادهٔ بی جفت، خضرخان، زادت خضره راسه، و شاهت وجه العدو بباسه!
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳ - صفت شب سیاه هجران، که خضرخان را در کوشک جهان نمای جهان غم نمود، و دولرانی در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ایشان، و روشنائی در کار ایشان پدید گشتن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.