۷۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت
گر چه اکنونت خواب بر دیباست

با کسان بودنت چه سود کند؟
که به گور اندرون شدن تنهاست

یار تو زیر خاک مور و مگس
چشم بگشا، ببین کنون پیداست

آن که زلفین و گیسویت پیراست
گر چه دینار یا درمش بهاست

چون تو را دید زردگونه شده
سرد گردد دلش، نه نابیناست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.