۳۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

جز آن که مستی عشقست هیچ مستی نیست
همین بلات بسست، ای بهر بلا خرسند

خیال رزم تو گر در دل عدو گردد
ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند

ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز
ز حکم تست شب و روز را به هم پیوند

به خوشدلی گذران بعد ازین، که باد اجل
درخت عمر بداندیش را ز پا افگند

همیشه تا که بود از زمانه نام و نشان
مدام تا که بود گردش سپهر بلند

به بزم عیش و طرب باد نیک‌خواه تو شاد
حسود جاه تو بادا ز غصه زار و نژند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷ - دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.