هوش مصنوعی: این متن شعری است که از گذر عمر به بی‌حاصلی و بوالهوسی اشاره می‌کند و از جوانی به پیری می‌رسد. شاعر از قانع‌شدگان در شهر و شاه‌بازان طریقت که به مقام مگسی رسیده‌اند، انتقاد می‌کند. او از عشق و رنج‌های آن سخن می‌گوید و از مشهور شدن به خاطر خوش‌نفسی یاد می‌کند. شاعر همچنین از خواب ماندن و بی‌خبری از کاروان زندگی و غلغل جرس‌ها ابراز تاسف می‌کند و آرزو می‌کند که مانند مرغی آزاد باشد. در نهایت، شاعر از عشق به جانان و فداکاری برای خوش‌نفسی سخن می‌گوید و از حافظ می‌خواهد که راه را برایش هموار کند.
رده سنی: 18+ متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی، انتقاد اجتماعی و عشق است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم و انتقادات ممکن است برای سنین پایین‌تر قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۴۵۵

عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند
شاه بازان طریقت به مقام مگسی

دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی

با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود
هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی

لمع البرق من الطور و آنست به
فلعلی لک آت بشهاب قبس

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسی

بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی

تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی

چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
یسر الله طریقا بک یا ملتمسی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.