دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی "خون" مولیان آید همی!
اشاره به امیدواری حافظ به تیمور (ترک سمرقندی از آن که از هنردوستی و ادبپروری او حکایتها شنیده بود) برای رهایی از حکومت خودکامهی دینی و در پی آن ناامیدی از وی پس از شنیدن آن چه بر سر خوارزم (سرزمین مولیان) و خوارزمیان آورد:
به خوبان دل مده، حافظ! ببین آن بیوفاییها
که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی
که سپستر جایگزین شد با این بیت:
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی ...