۲۷۸ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۲۴۸

سخن می گفتم از لبهایش در کام زبان گم شد
گرفتم ناگهان نامش حدیثم در دهان گم شد

دل گم گشته را درهر خم زلفش همی جستم
که ناگه چشم بد خویش سوی جان رفت و جان گم شد

در مقصود برعشاق مسکین بازکی گردد ؟
چو در خاک در خوبان کلید بختشان گم شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۲۴۷
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.