۱۱۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹

چه باشد گَر نگارینَم بگیرد دستِ من فردا
ز روزَن سَر دَرآویزَد چو قُرصِ ماهِ خوش سیما

دَرآیَد جانْ فَزایِ من گُشایَد دست و پایِ من
که دستَم بَست و پایَم هَم کَفِ هِجْرانِ پابَرجا

بِدو گویم به جانِ تو که بی‌تو ای حَیاتِ جان
نه شادم می‌کُند عِشرَت نه مَستم می‌کُند صَهْبا

وَگَر از نازْ او گوید بُرو از من چه می‌خواهی؟
زِ سودایِ تو می‌تَرسَم که پیوندد به من سودا

بَرَم تیغ و کَفَنْ پیشَش چو قُربانی نَهَم گَردن
که از من دَردِسَر داری مرا گَردن بِزَن عَمْدا

تو می‌دانی که من بی‌تو نخواهم زندگانی را
مرا مُردن بِهْ از هِجْران به یَزدان کَاخْرَجَ اَلْمَوْتی’

مرا باور نمی‌آمد که از بَنده تو بَرگردی
همی‌گفتم اَراجیف است و بُهتانْ گُفته‌ی اَعْدا

تویی جانِ من و بی‌جانْ ندانم زیستْ من باری
تویی چَشمِ من و بی‌تو ندارم دیده‌ی بینا

رَها کُن این سُخن‌ها را بِزَن مُطرب یکی پَرده
رَباب و دَف به پیش آور اگر نَبْوَد تو را سُرنا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.