هوش مصنوعی:
این متن عرفانی و عاشقانه، به ستایش عشق و تأثیر آن بر زندگی انسان میپردازد. شاعر از عشق شمسالدین تبریزی سخن میگوید و بیان میکند که این عشق او را از رنجها و دشواریها رها کرده و به او آرامش و لذت بخشیده است. همچنین، از عنایتهای الهی و زیباییهای طبیعت که به واسطه این عشق نمایان شدهاند، سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم انتزاعی و فلسفی موجود در متن ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۷۱
اگر نه عشقِ شَمسُ الدّین بُدی در روز و شب ما را
فَراغَتها کجا بودی، زِ دام و از سَبَب ما را
بُتِ شهوت بَرآوردی، دَمار از ما زِ تابِ خود
اگر از تابشِ عشقش، نبودی تاب و تَبْ ما را
نوازشهایِ عشقِ او، لَطافتهایِ مِهْرِ او
رَهانید و فَراغَت داد، از رنج و نَصَب ما را
زِهی این کیمیایِ حق، که هست از مِهْر جانِ او
که عینِ ذوق و راحَت شُد، همه رنج و تَعَب ما را
عِنایَتهایِ رَبّانی، زِ بَهرِ خِدمَتِ آن شَهْ
بِرویانید و هستی داد، از عینِ اَدَب ما را
بَهارِ حُسنِ آن مِهْتر، به ما بِنْمود ناگاهان
شَقایقها و ریحانها و گُلهایِ عَجَب ما را
زِهی دولتْ، زِهی رفعت زهی بَخت و زِهی اَخْتَر
که مَطْلوبِ همه جانها، کُند از جانْ طَلَب ما را
گَزید او لَبْ گَه مستی، که رو پیدا مَکُن مَستی
چو جامِ جان لَبالَب شُد، از آن میْهایِ لَب ما را
عَجَب بَختی که رو بِنْمود ناگاهانْ هزاران شُکر
زِ معشوقِ لَطیف اوصافِ خوبِ بوالْعَجَب ما را
در آن مَجْلِس که گَردان کرد از لُطفْ او صُراحیها
گِران قَدْر و سَبُک دل شُد، دل و جان از طَرَب ما را
به سویِ خِطّهٔ تبریز، چه چَشمهٔ آبِ حیوان است
کَشانَد دل بدان جانِب، به عشقِ چون کَنَب ما را
فَراغَتها کجا بودی، زِ دام و از سَبَب ما را
بُتِ شهوت بَرآوردی، دَمار از ما زِ تابِ خود
اگر از تابشِ عشقش، نبودی تاب و تَبْ ما را
نوازشهایِ عشقِ او، لَطافتهایِ مِهْرِ او
رَهانید و فَراغَت داد، از رنج و نَصَب ما را
زِهی این کیمیایِ حق، که هست از مِهْر جانِ او
که عینِ ذوق و راحَت شُد، همه رنج و تَعَب ما را
عِنایَتهایِ رَبّانی، زِ بَهرِ خِدمَتِ آن شَهْ
بِرویانید و هستی داد، از عینِ اَدَب ما را
بَهارِ حُسنِ آن مِهْتر، به ما بِنْمود ناگاهان
شَقایقها و ریحانها و گُلهایِ عَجَب ما را
زِهی دولتْ، زِهی رفعت زهی بَخت و زِهی اَخْتَر
که مَطْلوبِ همه جانها، کُند از جانْ طَلَب ما را
گَزید او لَبْ گَه مستی، که رو پیدا مَکُن مَستی
چو جامِ جان لَبالَب شُد، از آن میْهایِ لَب ما را
عَجَب بَختی که رو بِنْمود ناگاهانْ هزاران شُکر
زِ معشوقِ لَطیف اوصافِ خوبِ بوالْعَجَب ما را
در آن مَجْلِس که گَردان کرد از لُطفْ او صُراحیها
گِران قَدْر و سَبُک دل شُد، دل و جان از طَرَب ما را
به سویِ خِطّهٔ تبریز، چه چَشمهٔ آبِ حیوان است
کَشانَد دل بدان جانِب، به عشقِ چون کَنَب ما را
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.