۵۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱ - دریاچه اشک

طبعم از لعل تو آموخت در افشانی ها
ای رخت چشمه ی خورشید درخشانی ها

سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی
تا نسیمت بنوازد به گل افشانی ها

گر بدین جلوه به دریاچه ی اشکم تابی
چشم خورشید شود خیره ز رخشانی ها

دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مخمل این گونه به کاشانه ی کاشانی ها

دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانی ها

رام دیوانه شدن آمده درشان پری
تو به جز رم نشناسی ز پریشانی ها

شهریارا به درش خاک نشین افلاکند
وین کواکب همه داغند به پیشانی ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰ - ناکامیها
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲ - آشیان عنقا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.